شاید این پنجمین بار بود که نایل داشت به خاطر هری مهمونی های اخر هفته ی دوستاشون از دست میداد و هر دفعه با یک جمله مواجه میشد " هنوز کتابایی که ویلیام گفته تموم نشدن ! "
اما نمیخواست امشب رو از دست بده چون علاوه بر بچه های مدرسه ی خودشون قرار بود یک سری از بچه های جدید هم به مهمونی بیان و نایل ازشون کلی تعریف شنیده بود .
برای اخرین بار موهاش تو آینه ی اتاق چک کرد و سمت خونه ی هری قدم برداشت . پشت هم زنگ خونه رو به صدا دراورد و آنه با عجله در براش باز کرد"سلام نایل . چیزی شده ؟"
نایل با شرمندگی سمت دستشویی دوید و آنه با خنده هری رو صدا زد .
هری همونطور که سرش رو میخاروند از اتاق بیرون اومد" این زردک باز اومد اینجا مثانش رو خالی کنه ؟"
آنه خندید و سرش تکون داد . چند دقیقه بعد نایل با دست های خیس از دستشویی بیرون اومد و با نیش باز گفت
" سلام همگی "
" علیک سلام . خوش گذشت؟"
" یکم هوا گرفته بود اما الان احساس بهتری دارم "
"برات خوشحالم ! به جز تخلیه مثانه برای چی اومدی اینجا ؟"
نایل به هری نزدیک تر شد و همونطور که سمت اتاق هولش میداد گفت
" باید مهمونی امشب رو بیای "
"ولی هنوز ..."
"هیچی نگو . تا همین جا هم دو تا از کراش هام رو به خاطرت از دست دادم . نمیخوام فرصت جدید رو هم از دست بدم "
" فرصت جدید ؟"
"اره ٬ امشب یه سری بچه های جدید میان . تعریف های خوبی ازشون شنیدم و میخوام به عصر اندوهگین سینگلی پایان بدم "
هری هنوز کلی درس برای خوندن داشت اما میدونست تنها تفریح و دلخوشی نایل همین مهمونی هاست و اعتماد به نفس این رو نداره که تنها جایی بره برای همین خندید و دستش رو دور گردن نایل انداخت
"باشه . میریم که یه چیز خوب برات تور کنیم !"
"یوهو ! ممنون مستر استایلز "
هری به زحمت جین های تنگش رو پاش کرد و در حالی که با دکمه ی شلوارش درگیر بود از آنه و جما خداحافظی کرد .
هوا تازه تاریک شده بود که هری و نایل وارد مهمونی شدن . دختر ها و پسر های هم سن و سالشون گوشه گوشه ی خونه ایستاده بودن و همراه اهنگ بالا پایین میپریدن . هری و نایل با دوست های هم مدرسه ایشون دست دادن و به پیشنهاد نایل کنار حلقه ی کوچیکی که بچه های جدید تشکیل داده بودن ایستادن . نایل تقریبا دو دور همه ی اونا رو از نظر گذروند اما هیچ فرد جذابی یافت نشد . نا امید به صورت خندون هری نگاه کرد و گفت"گندش بزنن ! فکر کنم هیچ وقت نشه به این عصر اندوهگین پایان بدم "
"چرا ؟ اون دختر مو بلونده بد نیستا !"
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"