چند روزی از اتفاق آزمایشگاه گذشته بود و تقریبا همه فراموشش کرده بودن . همه به جز لویی و هری . لویی هنوز از سوپرمن بازی هری و دخالت بیجاش کلافه بود و هری هم از قلدر بازی های اون خوشش نمیومد . حتی رابطه ی خوب لویی و آلبرت هم حرصش رو درمیاورد . باورش نمیشد اون پسر به همین راحتی لویی رو بخشیده باشه . حتی سارا هم بیخیال شده بود و به راحتی با لویی بگو بخند میکرد ! اون پسره مهره ی مار یا همچین چیزی داشت ؟ نمیدونست ، هری هیچ چیز راجب اون چشم آبی مرموز نمیدونست .
استاد فارماکولوژی وارد کلاس شد . همهمه ی بچه ها با دیدنش اروم گرفت و اون شروع به درس دادن کرد . حدود یک ساعت از کلاس گذشته بود ، استاد تا جایی که میخواست درس رو پیش برد ، برای همین سیستم رو خاموش کرد و روی صندلیش نشست
" خب برای امروز کافیه . جلسه ی بعد یه امتحان کوچیک از دارو های بخش روان میگیرم . اگر سوالی ندارید میتونید برید . "
بعد رو کرد به هری و لویی که انگار زودتر از همه قصد بیرون رفتن از کلاسو داشتن" شما دو تا جایی نرید . باهاتون یه کار کوچیک دارم "
هر دو کیفاشون رو روی صندلی برگردوندن و سمت استاد رایکارد رفتن . اون لپ تاپ و کتاب هاشو توی کیف چرمیش جا داد و گفت
" نمیدونم خبر دارید یا نه اما چهارشنبه این هفته یه همایش بزرگ با حضور اساتید هاروارد برگزار میشه . من حق دارم از ورودی های هر سال فقط دو نفر دعوت کنم و شما رو انتخاب کردم . اگر دوست ندارید شرکت کنید بگید تا اسمتونو از لیست خط بزنم "
" من که حتما میام "
لویی مشتاقانه گفت و هری بلافاصله جواب داد
" ممنون از دعوتتون . من از خدامه تو همچین همایشی شرکت کنم "
" خوبه . چهارشنبه تو سالن همایش هتل بلموند میبینمتون . اگر نتونستید منو پیدا کنید کافی کارت شناساییتون رو نشون بدید تا اجازه بدن برید داخل "
هر دو سر تکون دادن و بعد از خداحافظی با استاد بی هیچ حرفی از هم جدا شدن
بالاخره چهارشنبه ای که هیچ کدوم از اون پسرا منتظرش نبودن رسید . با اینکه شرکت تو اون همایش جالب بود اما کی دلش میخواست با رقیب اصلیش که به تازگی باهاش جر و بحث کرده به همچین جایی بره ؟ لویی با غرغر آلارم گوشیش رو خاموش کرد و از رخت خواب بیرون اومد . زین رو دید که جلوی آینه ایستاده و داره با موهاش کلنجار میره .
" خبریه زین ؟ "
" نه چطور؟"
" تا همین یک هفته پیش صبح ها صورتتو نمیشستی که مبادا خواب از چشمات بپره و بتونی کلاس اول تو چرت باشی ! حالا چی شده این موقع صبح جلوی آینه ایستادی و داری خوشتیپ میکنی؟ "
YOU ARE READING
Anxiolytic [L.S]
Fanfiction[Complete] "خب ببین اینجا چی داریم .. لویی تاملینسون مغرور که ادعا میکنه بهترین دانشجوی داروسازی دانشکدست در حالی که نمیتونه یه قرص ساده برای خودش تجویز کنه" "سرد درد های من دیگه با قرص خوب نمیشن هری!" "پس با چی خوب میشن؟" "با تـو"