Pill 16

2.2K 497 71
                                    

چند روزی از اتفاق آزمایشگاه گذشته بود و تقریبا همه فراموشش کرده بودن . همه به جز لویی و هری . لویی هنوز از سوپرمن بازی هری و دخالت بیجاش کلافه بود و هری هم از قلدر بازی های اون خوشش نمیومد . حتی رابطه ی خوب لویی و آلبرت هم حرصش رو درمیاورد . باورش نمیشد اون پسر به همین راحتی لویی رو بخشیده باشه . حتی سارا هم بیخیال شده بود و به راحتی با لویی بگو بخند میکرد ! اون پسره مهره ی مار یا همچین چیزی داشت ؟ نمیدونست ، هری هیچ چیز راجب اون چشم آبی مرموز نمیدونست ‌.

استاد فارماکولوژی وارد کلاس شد . همهمه ی بچه ها با دیدنش اروم گرفت و اون شروع به درس دادن کرد . حدود یک ساعت از کلاس گذشته بود ، استاد تا جایی که میخواست درس رو پیش برد ، برای همین سیستم رو خاموش کرد و روی صندلیش نشست 

" خب برای امروز کافیه . جلسه ی بعد یه امتحان کوچیک از دارو های بخش روان میگیرم . اگر سوالی ندارید میتونید برید . "
بعد رو کرد به هری و لویی که انگار زودتر از همه قصد بیرون رفتن از کلاسو داشتن 

" شما دو تا جایی نرید . باهاتون یه کار کوچیک دارم "

هر دو کیفاشون رو روی صندلی برگردوندن و سمت استاد رایکارد رفتن . اون لپ تاپ و کتاب هاشو توی کیف چرمیش جا داد و گفت

" نمیدونم خبر دارید یا نه اما چهارشنبه این هفته یه همایش بزرگ با حضور اساتید هاروارد برگزار میشه . من حق دارم از ورودی های هر سال فقط دو نفر دعوت کنم و شما رو انتخاب کردم . اگر دوست ندارید شرکت کنید بگید تا اسمتونو از لیست خط بزنم "

" من که حتما میام "

لویی مشتاقانه گفت و هری بلافاصله جواب داد 

" ممنون از دعوتتون . من از خدامه تو همچین همایشی شرکت کنم "

" خوبه . چهارشنبه تو سالن همایش هتل بلموند میبینمتون . اگر نتونستید منو پیدا کنید کافی کارت شناساییتون رو نشون بدید تا اجازه بدن برید داخل  "

هر دو سر تکون دادن و بعد از خداحافظی با استاد بی هیچ حرفی از هم جدا شدن

بالاخره چهارشنبه ای که هیچ کدوم از اون پسرا منتظرش نبودن رسید . با اینکه شرکت تو اون همایش جالب بود اما کی دلش میخواست با رقیب اصلیش که به تازگی باهاش جر و بحث کرده به همچین جایی بره ؟ لویی با غرغر آلارم گوشیش رو خاموش کرد و از رخت خواب بیرون اومد . زین رو دید که جلوی آینه ایستاده و داره با موهاش کلنجار میره .

" خبریه زین ؟ "

" نه چطور؟"

" تا همین یک هفته پیش صبح ها صورتتو نمیشستی که مبادا خواب از چشمات بپره و بتونی کلاس اول تو چرت باشی ! حالا چی شده این موقع صبح جلوی آینه ایستادی و داری خوشتیپ میکنی؟ "

Anxiolytic [L.S]Where stories live. Discover now