chapter6:سنگ قبرها

161 20 0
                                    

جیلین پرسید "گفتی چرا اینجاییم؟" و زمانی که تیسپر داشت در آیینه جلو خودش را چک میکرد به مردمی که داشتند به مهمانی میرفتند خیره شد. ازدحام از انی که به یاد می‌آورد بیشتر بود _ ولی همچنان یک دهم آن چیزی است که قبلا موقع امدن به مهمانی سیگواردها دیده بود.

"پسرای بانمک، دخترای بانمک.." تیسپر در حالی که قسمتی از آرایش مالیده شده اش را درست میکرد ادامه داد "برای اینکه انتخابشون کنی"

"من خوابیدن رو انتخاب می‌کنم"

تیسپر موهای به هم ریخته بلوند جیلین را با دستش درست کرد و سپس گفت "خب پس، حداقل با مشروب خوردن از خودت پذیرایی کن"

آن دو درهای ماشین را همزمان باز و وزش نسیم تابستانی را در وجودشان حس کردند. وقتی جیلین از ماشین دور شد چشمانش مردم دهاتی را که به ویلای سیگوارد می امدند دنبال کرد. انجا یک خانه زیبا با پنجره های باکلاس و معماری روستایی به دور از خیابان مدرنش بود. تنها راه رسیدن به داخل ویلا از طریق مسیر شنی شخصی بود که حال هر دو طرفش پر از ماشین بود. خود ساختمان با چمن هایی سبز در اطرافش پر شده که بین درختان با دو برابر سن خود شهر قرار داشت و با جنگل شخصی همیشه سبز قنداق شده بود. و فراتر از هر چیز این مکان_تمام ۶۴ هزار متر متعلق به خانواده سیگوارد بود.

آنها خانواده ای بودند که برای دهه های زیادی ساکن این شهر بودند و به هیچکس اجازه فراموش شدنشان را نمی‌دادند. اینطور نبود که از مقام و قدرت برخوردار باشند_ ریچارد سیگوارد وکیلی بود که پرونده بزرگی را در اوایل ۱۸ سالگی اش برنده شد و از ان موقع روز به روز بر شهرتش در وکالت افزوده شد. اهدایی های خانم سیگوارد به خیریه معمولا در روزنامه ها چاپ می‌شد ولی این تمامِ همه چیز بود. انها هیچ کار معناداری برای هیچکس انجام ندادند. فقط ثروتمند بودند.

جیلین از تاکستان های انگور شراب در چمن جلویی خانه به خود لرزید و از پیچش های گیاهانی که در دور خانه بودند گذشت. گلهای صدتومنی سر افکنده با قلب های سرخ در مرکزشان از سبدهای زرد اویزان بودند. قلبهای سرخ در اخرین دیدار جیلین اینجا نبودند ولی رزها وجود داشتند. درختان انگور انها به بلندی قد خود او بودند جیلین ان رز ها را به یاد می‌اورد. به خاطر بوهای نوستالژیی که از ان رزها می امد هنگام گذر دهانش را محکم بست.

از اخرین باری که جیلین انجا امده بود ۴ سال می‌گذشت و انتظار نداشت که ان بوها چنین سریع و راحت خاطراتش را بیرون بشکند. حتی ان صدای اشنای نفرت انگیز ناقوس که اهنگ اشنایی را پخش می‌کرد. تمام اینها او را به شب ۴جولای باز می‌گرداند. بازگشت به تایلر.

خوشبختانه صداها و بوها از جهان زمانی که انها پایشان را داخل گذاشتند قطع شد و جیلین نمی‌توانست چیزی جز بوی مشروب و عرق را حس کرده و صدایی جز موسیقی الکترونیکی(EDM)
بشنود.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ