Chapter63:تپش قلب

90 21 28
                                    

زمین زیر پای جیلین یخ زده بود و بخار از نفسهایش مانند دود خارج میشد‌.ولی با وجود آن سرمای استخوان سوز،او دیگر به سختی سردش میشد.از ماه بد به بعد دمای بدن او از حد نرمالش گرمتر بود.

دسامبر به سرعت امده بود.سرمای یخبندانی را در قسمت غربی ایالت فرستاده بود.سرد ترین زمستان پس از ریِگان،اخبار چنین گفته بود.ولی حال چیزی در خون او وجود داشت که زمستان را برایش تقریبا راحت میکرد.او زمانی که باد به پوستش برخورد کرد،ان را حس کرد ولی انگار کوره ای در شکمش روشن شد و گرما جای خود را داد.

این،برایش یادآورد خوابهایش بود.راه رفتن در سرزمین های رویاهایش که پوشیده از برف بودند ولی حس نکردن سرمای ان.ولی جیلین زیاد نتوانست مقابل سرما و یخ بایستد و هنگامی که در پیاده رو به سمت الکس دوید پایش سر خورد.

او داشت درون جعبه های مقوایی ای را که در پشت ماشین بود میگشت و لباسها و ژاکت ها را جابجا میکرد تا اینکه بالاترین جعبه یعنی فیلمهای آنا را پیدا کرد
_فیلمهای نوار که در گرد و خاک بودند و به خاطر خاک پنجره اتاق زیر شیروانی رنگشان تقریبا خاکستری شده بود.

"مطمئنی ایرادی نداره اینارو من بردارم؟"جیلین پرسید و جعبه روی پایش را جابجا کرده و نوارهای درون ان را نگاه کرد.

"اون میخواست یکی از دیدن اینا لذت ببره.مطمئنم بین اونا تک خوانی باله اش هم باشه.احتمالا من خودمم توی چند تایی باشم.خیلی زیاد بودن من نتونستم به همشون نگاه کنم.پس_"

"اگه فیلم خونگی پیدا کردم بهت خبر میدم."جیلین یکی از نوارهای بالایی را برداشت و روی برچسبش که نوشته بود'اقای نَدی'دست کشید."ممنون الکس.یکم طول میکشه تا اینترنتمون وصل شه.با اینا خودمو سرگرم میکنم‌."

"مشکلی نیست،"الکس خرناس کشید و در ماشین را بست و روی یخ لغزنده ایستاد و برای اخرین بار به جیلین نگاه کرد"فکر کنم برا همین ازت خوشم میاد. سلیقه تو هم به افتضاحی خواهرمه."

جیلین در عوض لبخند زد.دیگر حس توهین به او دست نمیداد.اینکه با انا مقایسه شود.در عوض،یک جورهایی او را گرم میکرد.

"قراره بقیه وسایلشو کجا ببری؟"

الکس به صندلی عقب و جایی که وسایل انا شیشه عقب را مسدود کرده بودند نگاه کرد.شانه هایش را بالا انداخت"خیریه.بیشترشون لباسه و اثاث.ما اونایی که مهم بودن رو نگه داشتیم ولی_همین خوبه.برای مامان برای هممون.برای خود انا.فکر کنم،یه جورایی حس میکردم که داشتیم زندانی اش میکردیم.حداقل فکر اون رو."

ده ها چیز وجود داشتند که جیلین به زبان بیاورد و او را دلداری دهد.ولی میلیونها نفر هم جمع میشدند نمیتوانستند خواهرش را برگردانند.حال،فقط زمان میتوانست به خانواده سیگوارد کمک کند.به جای ان، جیلین به خیابان و درختان عریان نگاه کرد"موقع رانندگی احتیاط کن.زمین لغزنده اس."

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant