Chapter44:دیلن

94 21 0
                                    

چند لحظه بعد انها به جاده قدم گذاشتند.

حالا تیسپر شروع کرده بود به باور کردن کوانتین،به استعداد بصیرتش.اگر اینطور نبود هیچگاه نمیتوانستند راه برگشت را پیدا کنند و او مجبور میشد پشت سنگی، جایی قایم شده و از هوهو باد خودش را قایم کند.

اینبار مت اجازه داد کوانتین رانندگی کند.خسته تر از ان بود که مخالفت کند.مت در صندلی عقب به خواب رفت و صورت کک و مکی اش به پنجره چسبیده بود. ولی سرش گاه و بیگاه روی شانه تیسپر می افتاد.

تیسپر سوال دیگری نپرسید،لزومی به پرسیدن نداشت؛گرگ در صندوق عقب دراز کشیده،به بیلی تکیه داده بود.کسی که تبش را میگرفت و زخمش را تیمار میکرد.

انها وارد شهر شدند،جایی که در همسایگی هم خانه های مسکونی وجود داشتند و خیابانهای سراشیبی ای تا سر تپه قرار گرفته بودند.خانه ها کوچک اما زیبا بودند_هیچکدامشان شبیه خانه نبودند.حیاط ها با چیزهای بیهوده ای به هم ریخته بودند_فلزهای زنگ زده که اوراقی ها و زباله جمع کن ها نیز از میانشان چیزی نتوانسته بودند پیدا کنند.

اینجا،تنها جا با چمن های سبز پلاسیده و پر آب محل شست و شوی پرنده ها بود و مترسک کهنه و کوچک باغ و چیزهایی که در نور میدرخشیدند و در باد صدا میدادند.

کوانتین به سمت خانه ای در گوشه خیابان راند،جایی که زنی از قبل جلوی در ایستاده بود.بچه‌ای کوچک در بغلش و سر او روی شانه هایش بود.دوید،قبل از اینکه قدمهایش را کامل بردارد پابرهنه و عصبانی به سمت انها رفت.

داشت میپرسید"کجاس؟"_بیشتر داد میزد و حلقه ها و سایه های سیاهی زیر چشمان کوچکش جا خوش کرده بودند"شوهرم کجاس؟"

کوانتین دستی را کشید و در راننده را باز کرد.سپس لئو نیز همین کار را در عقب انجام داد و باد سرد شبانگاهی و دلپذیر به تیسپر حمله کرد.مت را بیدار کرده و پشت سر ایزی و الیزاوتا از ماشین پیاده شد.

کوانتین ماشین را دور زد و در صندوق را باز کرد و روی پاهای بیلی یک گرگ زخمی بود_خوابیده ولی با بلند ترین و عمیق ترین نفس هایی که تیسپر تا به حال از یک جاندار شنیده بود،داشت خرخر میکرد.

"ای وای دیلن،"زن نفسش را حبس کرد"وای،عزیزم."

کوانتین توضیح داد"تیر خورده،یه زخم سطحی روی غضروف بین قفسه سینه اشه.حالش خوب میشه ولی قبل از اینکه زخمش خوب شه نمیتونه تبدیل شه.الان یه خراشه ولی اگه تبدیل شه_"

زن گفت "میدونم،میدونم چه اتفاقی میفته،میدونم."

خیلی خسته به نظر میرسید.دستش به سمت پیشانی اش رفت و تکانش داد،فقط سرش را تکان داد"خدایا، دیلین."

بیلی ناله کرد "یکی اینو از رو من برداره."و معذب زیر وزن گرگ تکان خورد.

کوانتین گفت "کامیلا،باید ببریمش داخل.سریع"

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang