Chapter19:ببخشید

106 21 2
                                    

سدی با گونه اش درون کف دستش به پیشخوان تکیه داده بود.پرتوی نوری که از گوشواره های حلقه ای اش بازتاب میشد نگاه جیلین را از مانیتور به خودش جلب کرد.برایش عادی نبود که شیفت صبح کار کند ولی از او خواسته شده بود تا جای صبح را پر کند و پس از دو بار بیرون ماندن در یک هفته او بیشتر احساس تعهد کرد_حتی اگر اینکار چرخه خوابش را به هم میزد.

عطسه کرده و بینی اش را با استینش پاک کرد. همین هم بود.سرماخوردگی دوباره سراغش امده بود.

سدی گفت "چندش" و دکمه کیف دانشگاهش را باز کرد و به او دستمال داد"دوباره داری سرما میخوری؟"

"فک کنم"جیلین ان را از او گرفت و درونش فین کرد.

سدی پرسید "شام با خانواده سیگوارد چطوری بود؟کوانتینم اونجا بود؟ همو بوسیدین؟" سدی نفسش حبس کرد و نزدیک تر شد "باهاش خوابیدی؟"

جیلین روی صندلی اش جابجا شد و جواب او را با نه سنگینی داد.ولی هدفون مت از بازویش اویزان بود و انها را از گوشش جدا کرده بود‌

مت ناله کرد "یا خدا،" و دستش بر لاله گوشش به افق خیره شد"میشه دوتاتونم گم شین اونور؟ دارم سعی میکنم با یه بور بامزه که کتاب مارک تووین تو دستشه ارتباط چشمی سنگینی برقرار کنم"

جیلین پرسید "بور؟" و به جهتی که او خیره شد نگاه کرد.تنها دختر بوری که انجا بود در قسمت زندگی نامه ها در حال مطالعه بود.بامزه بود،ولی تیسپر نبود. "نمیدونم مت،اون به نظر میاد استایل تو نیست"

مت پرسید‌"و استایل من چیه؟"

"زنایی که بخوان بزنن دم کونت"

"و بورهایی که دم اسبی میبندن.به علاوه ما با هم توی مدرسه یه کلاس شیمی داریم و اسمشم میدونم، اشلیه، اشلی...چی چی"

سدی گفت "خوشگله. مت چی چی.برو تو کارش"

مت پرسید "اخه چرا باید فامیلیش یادم باشه؟"

سدی جواب پس داد‌ "شاید دلش نمیخواد فک کنی صاحبشی"

مت ناله کرد "ای خدا. دوباره این"

"فقط دارم میگم.پوشش چیز کلی ایه مثل علامتگذاری روی ماشین.فقط اینکه اون ماشین یه زنه.و دیگه نمیتونه استقلال یا قدرتی داشته باشه _یا حتی قادر به انجام کاری،هرگز"

اینبار مت به جیلین خیره شده بود.او سعی کرد از نگاه خیره اش فرار کند،ولی نادیده گرفتن مت مثل این بود که یک پاپی که چشمانش برق میزد و گم شده بود را با وقفه پیدا کنی.

پرسید "این درسته؟"

جیلین هیچ ایده ای نداشت.ولی از مت به سدی نگاه کرد و تصمیم گرفت هوشمندانه ترین حرکتی را که میتوانست به کار ببرد.و نصفه نیمه سرش را به علامت اره تکان داد.پرسید "پس تو بیخیال تیس شدی، هان؟"
و کتابی را از زیر اسکنر گذراند. حتی به صفحه مانیتور نگاه هم نکرد.اینکار دیگر برایش عادت شده بود‌

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Where stories live. Discover now