Chapter62:صادق

74 20 23
                                    

زمانی که فلیکس همراه جولیا که پشت سرش بود به داخل برگشت،خدمتکارها شروع کردند به چیدن میز، تمام بحث های گرگینه ها و لیچوند متوقف شد.

حس خیانت داشت،دروغ گفتن به مادرش.ولی جیلین به تمام سوالات او راجب جنگل با جوابهای از پیش تعیین شده،پاسخ داد.او با نوشیدن آب از دریاچه و خوردن ماهی دودی زنده مانده بود.با فندکی که در جیبش داشت اتش روشن میکرد تا اینکه جاده ای را پیدا کرد که انتهایش به پمپ بنزینی میرسید و تنها شماره ای که حفظ بود را گرفت:کوانتین.

جولیا زمانیکه او تمام کرد گفت"آخ،عزیزم،پسر بیچاره من."و با اشکهایی که میریخت باری دیگر باعث شد تا جیلین بغض کند ولی جیلین جلوی آن را نگرفت زمانی که در جلویی باز شد و سدی همراه یک جعبه ابجو داخل امد و تیسپر و مت پشت سرش بودند.

درست زمانی که انها وسایلشان را روی زمین میگذاشتند، پیش انها دوید و دستانش را دور تیسپر و سدی حلقه کرد و انها نیز او را به گرمی بغل کردند. مدت طولانی ای کشید تا از انها جدا شده و جلوی مت بایستد.داشت ژاکتش را در رخت اویز اویزان میکرد و دستش را به گردنش بسته بود.

جیلین پرسید."چی شده؟"

مت به خاطر سوالش به طرز عجیبی لرزید"تصادف کردم."

تیسپر پوزخند زد"الان مثلا فروتن شدی؟ از یه کامیون در حال حرکت پرید بیرون.از اون موقع خفه نشده و یه ریز درباره اش حرف زده."

"بی انصافیه،اون کامیونی بود که برای نجات تو به سمت دروازه های جهنمی فرستاد."سدی مشتاقانه اضافه کرد"که این حرکت یه جورایی باحالش میکنه."

نفس جیلین برید و دوبار سعی کرد چهره کک و مک دار مت را بخواند"اون تو بودی؟"

مت دستش را روی گردنش کشید و قبل از انکه حتی بتواند پاسخ فروتنانه دیگری بدهد،جیلین او را در آغوش کشید و محکم بغل کرد"باورم نمیشه تو اونکارو کردی،مت."

"باشه،باشه.عق_بوسم نکن.میتونم بوی الکل رو روت احساس کنم."

"فقط لپت."

"جیلین_نه!"

مت در حال مبارزه با جیلین بود تا اینکه درها دوباره باز شدند و باد سرد به داخل وزید.او به ارامی داخل شد.بیلی در را پشت سرش کوبید.چیزی نگفت ولی وقتی چشمانش به مال جیلین گره خورد،نوعی سکوت که بین خودشان قابل درک بود،وجود داشت.بعد از لحظه ای نگاه، بدون گفتن حرفی توسط خوش امد گویی پر شوق لئو به سمت او رفت.

انها روی میز اتاق نشیمن یک دست بازی پوکر را شروع کردند_لئو،ایمانی،بیلی و مرد دیگری که اسمش دیلن بود.همچنین ان زن با موهای مشکی که چه ان موقع چه الان داشت به او نگاه های اسرارآمیزی می انداخت. سه زن دیگری امدند ولی جیلین فرصت دانستن نامشان را پیدا نکرد.فقط توانست از طریق میزبانی دیگران حدس بزند که انها کشیک های کوانتین هستند. احوال پرسی ای پر از تحسین و شور.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang