Chapter32:عشق بد

116 21 26
                                    

جیلین بار دیگر خواب ان سرزمین خیالی اش را دید که در کوهستان برفی و در آغوش درختان یخزده سرخس خود را جا کرده بود.او روی یخ دراز کشیده بود و اسمان و ستارگان درخشانش و نگاه خیره ماه بر یخ را تماشا میکرد.ماهی که به او و طبیعت زیر پایش با قضاوت نگاه میکرد

سپس جیلین با همان سرمای استخوان سوز بیدار شد و دید پنجره اش کل شب باز مانده بود.تختش خالی بود ولی ملاحفه هنوز در جایی که تیسپر دراز کشیده بود گرم بود.باران از سایه بان پنجره که از سقف اویزان بود چکه میکرد و بعضی قطرات در نیمه راه یخ میزند. اولین یخ در این فصل.

او از اتاق بیرون رفت.در ابتدا به خاطر نور خیره کننده و هنری لوستر شعله ور گیج شد و دید زیر ان دو جین افراد روی زمین ولو شده بودند.تک تک چهره ها را بررسی کرد تا اینکه ایزی را پیدا کرد.سپس به کمک نرده از پله ها پایین رفت.پایش نسبت به شب قبل ضعیف تر شده بود.

ایزی وقتی او را دید،فریاد زد."سلام،جی!"ژاکت چرمش را پوشید و موهایش را از زیر ان بیرون داد و انها را بخش بخش کرد و بافت."حالت چطوره؟"

"خوبم"جیلین دستش را روی موهایش که به خاطر خواب به هم ریخته بود کشید و گلویش را صاف کرد. صدایش هنوز به خاطر خواب گرفته بود "شما دارین میرین؟"

ایزی گفت "اره،" و شروع به بستن دکمه های ژاکتش کرد.بقیه پشت سرش در حال جمع کردن وسایل خود و تمام کردن بقیه‌ی صبحانه شان بودند."کوانتین میخواد مدتی که خودش نیست اطراف مونتانا نگهبانی بدیم."

جیلین گفت "همینجوری میپرسم،از کجا مطمئنی قرار نیست پرواز کنن تا اینجا؟منظورم اینه که شما میتونین سوار هواپیما شین،درسته؟"

"میتونیم.ولی هیچکس احمق نیست اینکارو امتحان کنه.شاید قبل از شروع جنینت این اتفاق می افتاد،
ولی الان که وجب به وجب همه جا پر از نگهبانه،اگه کسی بتونه حتی پاشو از فرودگاه بیرون بزاره خیلی خوش شانسه.مامورای اکتشاف قراره بیان،ولی اینبار با گله شون_نه مثل قبل گروهی و دو سه نفره"

جیلین در گوشه ای از میز ناهارخوری افتاد و خود را روی نزدیک ترین صندلی کنارش انداخت.پاهایش شروع به خیلی بی حس شدن کرده بودند و به سختی میتوانست کف چوبی زیرشان را حس کند.

"به نظرت چقدر قراره طول بکشه؟تا وقتی که بیان سراغم"

ایزی گفت "چند روز،شاید؟نگران نباش،ما چن تا کشیک رو گذاشتیم توی غرب بمونن.علاوه بر اون تو فلیکس رو هم داری"

جیلین نگاهی به اطراف اتاق انداخت و در نزدیکی شان مرد اسکاتلندی کثیف و ژولیده و احتمالا مست را که جلوی تلویزیون با بالشی روی صورتش و بطری ابجویی که هنوز هم از دستش اویزان بود، پیدا کرد.نمیتوان گفت که خواب بود یا خمار تر از ان که حرکت کند ولی ارامش کمی در حرکاتش وجود داشت.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon