Chapter54:ماه بد

78 21 21
                                    

او در اتش بود،آناستازیا.

تا مچ پا درون برف فرو رفته بود و مانند یک چراغ دریایی میسوخت.باد داشت شعله های او را میشکست. ولی ان،انقدر با باد جنگید تا اینکه ثباتش را دوباره حفظ کرد.یک ستاره گرمازده شده در میان باد یخبندان.

اینجا مکان جیلین نبود؛هیچ درخت کاجی دیده نمیشد.به جای ان در خواب آنا بود.در مکان آنا بود. نمیدانست چگونه،ولی میتوانست حسش کند.این دنیا،متعلق به آنا بود.در زندگی بعدی اش.

اینجا سرد بود،ولی متفاوت.یک طوفان یخی،نه قله برفی.جایی که دنیایش با سایه بان های جمعی از درختان صنوبر تشکیل شده بود.مال آنا،به طرز بی کرانی باز بود_خیلی پهناور و بی انتها و اسمانی.جزیره ای که چیزی جز یک کهکشان راه شیری نداشت.ان راه شیری از میان اسمان رد شده بود.و درست مانند دنیای خودش،انجا ارام بود.

و انا خیلی خوشحال به نظر میرسید.جلوی او ایستاده بود و داشت لبخند میزد_یک چال گونه در لپ سرخش داخل رفت.درحالی که اتش او را بلعیده بود،بسیار خوشحال بود.

این واقعیت نبود،ان چیزی که میدید.شاید به همین خاطر جیلین نترسید.چون گوشت آنا نمیسوخت و جز و ولز نمیکرد.موهایش تبدیل به خاکستر نمیشد.حتی برف اطرافش نیز ذوب نمیشد.به جای ان انا به سمت دود برگشت،از سمت مچ پایش داشت بلند میشد.دودی تیره که مانند جوهر درون اب داشت پخش میشد.و هر سانت از بدن او را به چیز وحشتناکی تبدیل میکرد.

ولی خوشحال بود،بسیار خوشحال.و چیزی نگفت.انا فقط به سمت جیلین رفت و گونه او را در دست گرفت و جیلین اجازه داد ادامه دهد._گونه هایش درون دستان خیالی او سرد بودند.و سپس اتش انها را نیز دربرگرفت.و جیلین انقدر نگاهش کرد تا اینکه اخرین شعله نیز روشن شد و انا از رفت.به اسمان بی کران رفت.

ولی صدای غرش اتش هنوز به گوش میرسید.جیلین میتوانست گرمای ان را روی صورتش احساس کند. رویای جیلین در تاریکی محو و او به سوی نوع دیگری از نور هدایت شد.و وقتی چشمانش را باز کرد،دوباره اتش انجا بود_اینبار بنائی نبود بلکه پشت میله های اهنی زندانی بود.

او رد میان اجرها را دنبال کرد تا بتواند از خواب آلودگی دربیاید.و وقتی درست تمرکز کرد،جیلین خودش را غرق در عکسهایی که درون قاب بودند پیدا کرد.چشمانش قاب ها را دنبال کردند تا اینکه توانست چهره ای را که میخواست پیدا کند.

مو فرفری با لبخندی قوی.الکساندر کوچک که به شاخه درخت کاج اویزان بود و داشت سعی میکرد تا بزرگترین مخروطی را که دستش میرسید بردارد.لیسا در عکس و کنار او بود_سی سال جوان تر.سرزنده و درخشان و به نوعی بسیار رنگارنگ درون تصویر سیاه و سفید.انجا کمی از اقای سیگوارد و گمی از حیوان خانگی ای که در حال رد شدن بود و کمی از پدر و مادربزرگش دیده میشد که پیر و فرسوده بودند و زیر ان لبخند مونالیزاییشان نوعی غبطه به چشم میخورد. ولی از کوانتین و آنا هیچ خبری نبود.و بدون انها تصویر کامل دیده نمیشد.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz