روز سه شنبه بود.۲ صبح.مت قول داده بود که برای تمیزکاری ماهانه کمک کند.
یک روز در ماه که از پرسنل انتظار میرفت تمام کار خود را کنار بگذارند و همه جا را گردگیری و ضدعفونی کنند. نگهبانی طرف های صبح آمد ولی فقط کف زمین را طی کشید و آشغال هارا جمع کرد بنابراین مانند فیلمها لایه ای از خاک روی کتاب ها و مجلات در تمام آن مکان وجود داشت.
کارمندهای شیفت صبح تمیز کردن سرویس های بهداشتی را برعهده گرفته بودند_و بابت آن خدا را شکر. اندازه سرِ سوزن کار برای جیلین گذاشته بودند که شکم و بینی اش را به چالش میکشید.
مت ذره ای هم کمک نکرد، صد البته. او روی صندلی لم داد و پیام میداد و اهنگ کامیلا کابیلو را میخواند و قطرات آخر نوشابه جیلین را تمام میکرد.سپس رفت تا سری به دوستش بزند و آخر شب ماهی بگیرد.و جیلین تنها ماند با دو طبقه گرد و خاک و شست و شو.این عاقبتی بود که باید برای دوستی با خرس تنبلی مثل متیو ریچارد پرداخت میکرد.
لحظه ای که مت رفت جیلین به همراه تی و شیشه پاک کن لیمویی اش به سر کار برگشت. اهنگی از اسپیکر کامپیوترش پخش میکشد ولی زمانی که بالا رفت صدای آهنگ خاموش شد به عبارتی او به خاطر صدای مواد شوینده صدای موسیقی را نمیشنید.کتاب های زیادی در محلی وجود داشت که راحت راه خود را در آن دخمه گم میکرد.
قفسه های خیلی دور تر از در جایی بودند که بیشترین غفلت در آنها شده بود و هرچه بیشتر جیلین داخل میرفت بیشتر احساس میکرد مانند قبرستانی بود که انسانهای اهل ادب با خاک و استخوان خود کارهای خود را میخواندند.
(کسی غیراز خود نویسنده ها این کارهارو نخونده)زمانی که جیلین داشت به لکه به وجود آمده در چوب سخت قفسه زل میزد از فاصله دوری صدای خفه ای شنید.صدای انکار ناپذیری بود_صدای ضربه کتابی حجیم به پارکت.او سریعا روی پاهایش بلند شد و به سکوت گوش کرد.صدای برخورد دیگری از دیوارهای بسیار گران کتابخانه خالی قدیمی اکو شد. جیلین به سمت صدا چرخید و برای لحظه ای قسم میخورد که فلش سفیدی از میان قفسه های کتابخانه گذشت.صدای ووش بادی از او باقی ماند.قلب جیلین در سینه اش میکوبید.
چراغ ها در شب خاموش میشدند و اتاق کنترل به کلیدی نیاز داشت پس جیلین به نور موبایلش برای دیدن اطراف اتکا کرد. و زمانی که نور را جلویش گرفت چیزی جز یک مشت خاک که در زیر نوری که از پنجره میامد میدرخشید،ندید.او پاهایش را به جلو هل داد و در میان قفسه ها حرکت کرد و چوب کثیف صدا میداد.میان رمانهای قدیمی،جیلین فلش سفیدی دیگری را دید که گذشت.جیلین با کمک قفسه ها راهش را مثل یک مرد کور پیدا میکرد نفسهایش سخت شده و چوب زیر پایش ناله میکرد.
نتوانست چیزی بییند.هرچه که بود سریع رد شده بود. ولی میتوانست صدای تک تک تک را بشنود_صدای رو مخی که ناخن های تیسپر همیشه با کوبیده شدن روی میز از خود درمیاورد وقتی در کافه مرکز شهر مینشستند. ولی آن،تیسپر نبود که بیصبرانه مانیکور گرانش را روی میز میکوبید؛جیلین اینجا تنهای تنها بود.
یا شاید نه کاملا تنها. با خودش فکر کرد.
ESTÁS LEYENDO
Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}
Hombres Lobo*بهترین داستان تخیلی سال ۲۰۱۸ *رتبه ۱ فیکشن گی *برنده جایزه بهترین داستان واتپد در سال ۲۰۱۹ در پس فرار از گرگ ها 'جیلین مکس ول' شیفته 'کوانتین برونکس' میشود و آن دو در کنار یکدیگر دیو درون قلب جیلین را آزاد می کنند . _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _...