Chapter13:فلیکس

114 19 1
                                    

جیلین در را خیلی محکم کوبید.چوب به خاطر مشت هایش خراش خورد.

باز کن، او فحش داد. خدا لعنتت کنه،باز کن!

بعد از یک لحظه بی صبری مشت جیلین دوباره به در برخورد کرد ولی وقتی قفل در باز شد و چرخید،
چهره الکساندر یا کوانتین نبود که به استقبالش امده بود.خانم سیگوارد به ارامی او را از نظر گذراند.کف صابون روی شانه های تیز و خوش فرمش بود.
موهایش خیس و گونه هایش از گرما صورتی شده بودند.او خیلی ساده به نظر میرسید.هیچ چیزش شبیه نقاشی روی دیوار نبود.

"اوه.امم..."جیلین قدمی از در فاصله گرفت و ژاکتش را دور خودش محکم تر پیچید"من داشتم دنبال_"

خانم سیگوارد داد زد"الکساندر!" و چرخید و با دمپایی های مخملی اش بدون گفتن کلمه ای از او دور شد.

الکس چند ثانیه بعد انجا بود.کمی رنگ پریده به نظر میرسید و اطراف چشمانش تیره بودند"جیلین؟چی شده؟"

"این"جیلین از کنار الکس رد شد و خودش را به داخل پرت کرد "این چیزیه که شده!"

پنجه های سنگین و سیاه او را دنبال کردند،چنگال های تیزش هنگام راه رفتن روی سنگفرش کشیده میشدند. گرگ سیاه در استانه اتاق نشیمن متوقف شد و باران را از روی موهایش تکاند.

جیلین گفت"کل شبو افتاده دنبالم. نه تونستم برم سر کار، نه تونستم برم خونه، هر قدمی که برمیدارم درست پشت سرمه. نمیدونم از کدوم جهنمی این گرگ زنده و واقعی رو اوردی، ولی بگیرش.من دنبال جلب توجه نیستم"

الکس به پشت گردنش دست انداخت و ان هیولای سیاه را تماشا کرد که روی زمین سرامیکی نشست.
"این بیشتر در تخصص کوانتینه"

"باشه،پس اون کجاس؟"جیلین قدمی برداشت و گرگ دوباره هر قدمش را دنبال کرد. پرسید "اتاقش طبقه بالاس،نه؟" و نصف پله هارا بالا رفت "سمت چپ؟"

الکس مِنّو مِن کرد "اه،اره" و دنبال جیلین رفت"ولی فکر نکنم که بتونی_"

پرسید "کدوم اتاق" و سرعتش را زیاد کرد

"جیلین فکر نکنم وقت خوبی باشه"

ولی جیلین به الکساندر گوش نمیکرد.چیز دیگری توجهش را جلب کرده بود_یک صدا.گوش نواز و نرم مثل مخمل. مکث کرد تا به ملودی گوش دهد.صدایی اعیانی و کوچک که از کلید های پیانو بیرون می امد. جیلین صدا را دنبال کرد.الکس دنبالش بود.

"جیلین صبر کن.ما نباید_یه دقیقه وایسا"

ولی جیلین باید میدانست که چه چیزی جذبش میکرد، تُنی اشنا که با روح غمگینی بالا میرفت و بپایین می امد.او صدا را تا در بزرگ از جنس چوب درخت گیلاس دنبال کرد و نرمی ِچیز سختی را زیر دستش احساس کرد. برامدگی حکاکی رز زیر انگشتانش سر میخوردند.هر کجا که این درها هدایتش میکرد از پشتشان صدای موسیقی می امد.(اشاره به شب مهمونی با تایلر)چوب سخت زیر انگشتانش لمس شد.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Where stories live. Discover now