chapter7:شیرینی های خامه ای

146 21 2
                                    

'دو ماه بعد'

جیلین دیگر تایلر را پس از مراسم تدفین بابی ندید. البته دعوت نشده بود_فقط از کنارشان گذشت تا نگاهی بیندازد چون چیزی در آن اتفاق وجود داشت که جیلین تا مطمئن نمی‌شد واقعیت دارد خیالش راحت نمی‌شد.

قرص های بیمارستان نیز نتوانستند کاملا متقاعدش کنند که اتفاقات آن شب دقیقا چیزی بود که او به یاد می‌اورد یا اظهاراتش به پلیس خیلی غیرواقعی به نظر میرسید. ولی دیدن آن کت و شلوار ها و کراوات(لباس رسمی تدفین) و نیمرخ هایی که اطراف تابوت جمع شده بودند_همین برای جیلین کافی بود و زمانی که هیکل عضله ای تایلر نظرش را جلب کرد این حس به حد خود رسید.

تایلر یک دستش را دور شانه های الیویا انداخته و او سرش را روی شانه تایلر گذاشته بود و دستش روی سینه‌ی او بود.

انها به اندازه کافی به نظر زوج عاشق صاحب عذا می آمدند ولی جیلین خیلی بهتر از اینها می‌دانست.

تایلر تنها دلیلی برای این بود که چرا عشق وجود نداشت.

"هی پسر،گوش میدی؟"صدای مت در دیوارهای کتابخانه خالی اکو شد. داشت مدادش را روی زانویش می‌کوبید و کتاب کمیکی روی پاهایش نمایان شد.
صفحه را ورق زد و پاک کن را میان دندان‌هایش گذاشت.

"داشتم فکر می‌کردم، نظرت چیه اگه سورپرایزش کنم؟براش گل بخرم گل آفتابگردان یا هرچیزی که دخترا دوس دارن میدونی؟ جلو در خونشون با لیموزین و یک دست لباس رسمی ظاهر شم و ببرمش بیرون برای یه قرار شیک_"

"پولشو داری؟" جیلین در حالی که در کامپیوتر بزرگ قدیمی کتابخانه روی صفحه بعد کلیک کرد پرسید_ کامپیوتری قدیمی با مانیتور سی آر تی(از اونایی که پشت مانیتور بزرگه.)که بیشتر از آنی که ارزش داشته باشد جا میگرفت.

مت آمده بود تا آن شب برساندش_او شرایطی را که تایلر جیلین را در ان رها کرده بود دیده بود و از یک ماه پیش که جیلین به سر کار خود بازگشته مانند آدامس به او چسبیده بود. بیشتر اوقات آن اطراف مینشست و کمیک میخواند و همزمان گاز 'رِد بول'ای را که مینوشید آروغ میزد و اینجا با جیلین می‌ماند در حالی که باید جای دیگری می‌بود. مت آدم صمیمی ای بود.در حدی که دیگر زیادی خوب می‌شد.

مت ادامه داد "می‌تونم یکم بزارم کنار. فکر کنم..
می‌دونی، فکر کنم ارزششو داره"

"تیسپر گل دوست نداره پس تو همین الانشم نقشَتو گند خورده بدون"

مت نالید "پس بهم بگو چیکار کنم؟ باید اوضاع رو باهاش درست کنم"

وقتی جیلین جوابی نداد مت به سمتش رفت و مانیتور را دور زد "تو توی این چیز،پورنم میبینی؟"

"بعضی وقتا" جیلین در کف دستش که به آن تیکه داده بود غر زد و روی عکس بعدی کلیک کرد.

مت به سمت دیگر پیشخوان چرخید و هیکلش را کشید تا زیرچشمی نگاهی بیندازد. پس از دیدن عکس روی صفحه اخم کرد "گرگها؟واقعا؟تو هنوزم درگیر اینی؟"
سپس از روی میز پرید و خودش را روی صندلی اضافه کنار جیلین انداخت

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant