Chapter55:جنین

86 21 17
                                    

تیسپر کلید برق را زد و تک لامپ طلایی حبابی روشن شد.نور خیلی ضعیف بود و به سختی میشد با نور ماه که از پنجره میتابید، اتاق را روشن نگه داشت.حداقل الان میتوانست ترَک های روی دیوار و پله های زیر پایش را ببیند.تیسپر از فکر کردن به اینکه جیلین را اینجا زندانی کند متنفر بود.ولی انها چاره دیگری نداشتند.این مکان فقط برای چنین کاری ساخته شده _ برای ماه بد ساخته شده بود.

وسط اتاق یک قفس آهنی محکم وجود داشت که میله های ان درون سیمان فرو رفته بودند و تکان نمیخوردند درست مانند یک سلول _این اولین چیزی بود که تیسپر با دیدنش به ذهنش رسید.فکر کرد که همه چیز مثل قبل است.جیلین قرار بود تا پایان ماه بد در این مکان زندانی شود.همیشه یک زندانی_جیلین بیچاره.

تیسپر با دیدن کف زیرزمین کمی احساس ارامش کرد.
کوانتین هرکاری که از دستش بر می امد انجام داده بود تا راحت باشد.در کف زمین لحاف تشک و چهار بالش نرم گذاشته بود.حداقل جای جیلین راحت است.
با اینحال تیسپر باز هم احساس گناه میکرد.مخصوصا وقتی به کلیدهای درون کف دستش نگاه میکرد.کلید بزرگ و بلند مثل تو فیلمها.او فکر میکرد یک کلید معمولی قفل یک در معمولی را باز خواهد کرد.ولی این حداقل چیزی بود که جیلین را برای باقی شب ایتجا گیر می انداخت.

طبیعتا تیسپر مجبور شد از دو دستش برای باز کردن قفل سلول استفاده کند.ان کلید با صدای مکانیکی ای باز شد.صدایی وحشتناک به دلیل عدم استفاده طولانی مدت.

او برگشت تا به کوانتین نگاه کند ولی به جای ان در تاریکی صورت ب حال جیلین را یافت.

"بهش چی دادی؟"

"ماده ایه که بعضی وقتا توی ماه بد ازش استفاده میکنیم.توی اولین تبدیل شدنمون به گرگینه.این تنها چیزی بود که روی آنا اثر کرد"

تیسپر کنار رفت تا کوانتین جیلین را به ارامی درون سلول بخواباند و مانند کودک خواب الودی یکی از بالش ها را زیر سرش تنظیم کرد.

"نمیتونستی همینطوری اینو بهش بدی تا جنینش تموم شه؟"

"اگه به همین راحتی بود از همون اول بهش دارو میدادم. این لامصب یه چیز دیگه اس.برای آدما ضرری نداره ولی برای ما نزدیک به هروئینه.نعشه میکنه."

نفس تیسپر برید"تو همین الان بهش هرویین دادی؟این امنه؟"

کوانتین گفت "نه.عوارض داره و اون الان خیلی مصرف کرده و..."

تیسپر خشکترین نگاه ممکنش را نثار کوانتین کرد"اون الان اوردوز کرده؟"

کوانتین غر زدن های تیسپر را نادیده گرفت و بلند شد و با قدم های نامطمئن از سلول بیرون رفت و در ان را قفل کرد.

انها جیلین را از بیرون تماشا کردند و انگار برای همیشه طول کشید تا اینکه تیسپر پرسید"چرا داره میلرزه؟"

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant