Chapter28:اُلیویا

95 19 0
                                    

یک ساعت طول کشید تا بتواند کسی را در طول مسیرش پیدا کند که کرایه اتوبوسش را با او تقسیم کند و دوباره یک ساعت دیگر را برای پیدا کردن قسمت هایی از شهر که اتوبوس در انها نصف شب کار نمیکند، صرف کرد.

پس از راه رفتن طولانی پای چپش درد گرفت و جلوی ورودی یک بار قدیمی به سبک تالارها نشست و جورابهایش را از مچش پایین کشید.طولی نکشید رد یک نوار سیاه را اطراف ان دید که رگهایش را خورده و گوشتش را کبود کرده بودند.دوباره از سر انگشتان پایش شروع و در مدت کوتاه به مچ پایش رسیده بود. دوباره بلند شدن برایش سخت بود بنابراین دستش را روی ورودی کثیف گذاشت و خود را بالا کشید.

هر قدم برایش احساس راه رفتن روی هیچی را داشت و وقتی قدم بعدی را برمیداشت مچ پایش پیچ میخورد و روی سنگفرش زانو میزد.

یک ماشین به ارامی کنارش نگه داشت.یک پُنتیاک فایر برد قدیمی.چراغ جلویی اش خاموش شد و وقتی پنجره صندلی مسافر پایین کشیده شد نسیمی همراه ان وزید.و چهره راننده در تاریکی معلوم شد.

"جیلین،سوار شو"شناختن او یک لحظه طول کشید
و زمانی که نور چراغ های در حال عبور بر او افتاد جیلین دقیقا پاسخ خود را میدانست.

"نه"جیلین خود را بلند کرد و یک قدم بی حس دیگر برداشت

الیویا التماس کرد"جیلین خواهش میکنم"ماشین را جلو برد و کنار جیلین نگه داشت."من به کمکت احتیاج دارم.لطفا،همه جا رو دنبالت گشتم_همه گشتن"

"من برا خوابیدن سریع باهات وقت ندارم،الیویا"جیلین برای راه رفتن از علائم خیابان کمک گرفت"باید برم خونه"

"من میبرمت خونه،خودم میرسونمت.ولی اول باید یه چیزی بهت نشون بدم،جیلین.لطفا"

جیلین به فکر فرو رفت.هنوز باید دو مایل را با ان مچ ناقصش راه میرفت و احساسی که در پای چپش داشت امانش را بریده بود.چانه‌اش را به هم فشار داد و به سمت ماشین رفت"زود تمومش کن"

الیویا او را ان طور که خودش فکر میکرد به اپاراتمانش نبرد.سعی نکرد جیلین را به تخت بکشاند مجبورش نکرد تا در ان اتاق خواب کوچکی که هر لحظه امکان داشت تایلر مستی که چوب بیسبال در دست دارد، وارد شود،احساس گناه کند. به جای ان، جیلین را به پارک سِدال برد و ماشین را کنار مجسمه یادبود رزگونی پارک کرد.

جیلین او را در پیاده رو دنبال کرد.از پرچینهای پشت پارک گذشت.انها کمی بیشتر پیاده رفتند،روی چوب های شکسته و کف پوشیده از خزه.جیلین شروع کرد به عقب ماندن و تقریبا نمیتوانست پاهایش را حس کند.با الیویا هر جایی رفتن دلواپسش میکرد،چه برسد به اعماق جنگل؟اخرین باری که پایش به جنگل باز شد، چهار روز غیبش زد.

الیویا گفت "اینجاس."و چلوی دو تنه تنومند درخت بید ایستاد._یک دستمال سفید دور پایین ترین شاخه یکی از درختان بسته شده بود"خودم اینو بستمش تا یادم بمونه اون کجا بود"

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang