پنگ.
متیو صدایی که در راهرو میپیچید را دنبال کرد.پوتین های سنگینش روی پارکت ضربه میزدند.همه چیز وقتی این مکان خالی بود،متفاوت دیده میشد.حتی وقتی کسی اطراف نبود،حس این را میداد که انگار راهرو از روح پر شده است.
پنگ.
صدا،در تخت اتاق مهمانی که انجا خوابیده بود بیدارش کرد.به هرحال وقتی خورشید در آستانه طلوع بود چه فرقی داشت؟ قرار بود شروع کند به باغبانی کردن و هر کوفت و زهرماری که لیسا نیاز داشت را فراهم کند.
پنگ.
باغبانی.این،جایی بود که قرار بود استعدادهایش را استفاده کند.باغبانی.او پسر کلانتر بود؛ میتوانست یک تپانچه را با چشم بسته سر و هم بندی کند.ولی چرا خودتو با تفنگ اذیت کنی وقتی پِهن گاو و کثافتای دیگه ای داری که بهشون برسی.
پنگ.
مت ان صدا را از میان در مرغ مگس خوار لیسا به داخل باغ دنبال کرد.خورشید در حال بیدار شدن بود. تیسپر جلوی ان ایستاده بود و اسلحه اش در دستش بود و یکی از پاهای شورتش رانش را پوشانده بود و دیگری نه.موهایش به طرز شلخته ای گوجه ای بسته شده بودند.اصلا خوابیده بود؟
مت گفت "باید استراحت کنی."
تیسپر جواب داد "هنوز نه"و با پنگ ای دیگر تیری را رها کرد.
"قراره از پا در بیای ها."
تیسپر فاصله اش با هدف را از بین برد و رز پژمرده را از نوک تیز تیرش بیرون کشید.و در نهایت به مت نگاه کرد و لبخند زد"دارم از شیش تا پرتاب یکی رو خراب میکنم"
لعنت به ان لبخند.مت دستش را درون جیبش گذاشت "کارت درسته."
تیسپر پرسید "سدی کجاست؟" و رز جدیدی را در مرکز صفحه گذاشت.ده ها گل خراب زیر پاهایش جا خوش کرده بودند و وقتی که تیسپر برگشت تا تیرش را در زهش بگذارد زیر پا له شدند.
"هنوز داره با الکس جادو جنبل میکنه."مت ژست تیسپر را تحسین کرد.او حتما از غروب در حال تمرین بود.مت هنگام شب از پنجره اش نگاهش کرده و حال چیزی تغییر کرده بود.تیسپر با اعتماد به نفس زیادی ایستاده بود"واقعا،تیس.داری خیلی توی اینکار خوب عمل میکنی."
"من دارم به دیوار شلیک میکنم مت. زیاد مطمئن نیستم که دیگه چطور میشه توی اینکار اینهمه بد باشی."
متیو زبانش را گاز گرفت و نگاهش کرد که چطور تیر را میان انگشتانش گذاشت"شاید باید یکم استراحت کنی. بیا بریم تو.یکم قهوه بخور."
تیسپر کمان را جلوی چشمش گرفت.گویی ان وسیله عضوی از وجودش شده بود.یک عضو فرعی.برای مت عجیب بود که کمان میدان دید نداشت.ولی احتمال داد که شاید نیازی به ان نبود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}
Kurt Adam*بهترین داستان تخیلی سال ۲۰۱۸ *رتبه ۱ فیکشن گی *برنده جایزه بهترین داستان واتپد در سال ۲۰۱۹ در پس فرار از گرگ ها 'جیلین مکس ول' شیفته 'کوانتین برونکس' میشود و آن دو در کنار یکدیگر دیو درون قلب جیلین را آزاد می کنند . _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _...