Chapter12:خرزهره

114 19 1
                                    

یک هفته گذشت. یک هفته از گرگ ها و چای و الکساندر. یک هفته از اینکه ارزو میکرد کاش دیگر هیچگاه قیافه شیطانی و جذاب کوانتین بروکس را نمیدید.و برای هر روزی که این ارزو را میکرد
جیلین خودش را درست در مخالف این موقعیت می یافت.

کوانتین هرشب پس از دیگری می امد تا ان کتاب گیاهان طبی را امانت بگیرد، ولی به جای رفتن به خانه همانجا در نزدیکترین میز مینشست و یادداشت هایی را در صفحات خالی به جا میگذاشت.یک ساعت. درست یک ساعت میماند. از ۹ تا ۱۰ شب. جیلین سرجایش میخکوب میشد و نهایت سعیش را میکرد که به کوانتین بروکس نگاه نکند.

او هیچوقت به جیلین نزدیک نشد و کلمه ای با او سخن نگفت. فقط مینشست،با یک کتاب در دستش و مدادی در دست دیگرش که پاککن ان را به لبهایش میکوبید. وقتی ساعت ۱۰ میشد کوانتین وسایلش را جمع کرده و بدون کلمه ای انجا را ترک میکرد.

بعضی وقتها الکس نیز سری به انجا میزد.معمولا با کلوچه هایی که کوانتین پخته بود.سه شنبه ها پای ریواس بود و پنجشنبه ها نان گردویی کدویی.امروز کلوچه کره ای افرا. و جیلین همیشه منتظر میماند هردوی انها بدون اینکه او یک گازی هم بزند از انجا بروند.

ارام و بی تفاوت ماندن در شعاع ۳۰ فوتی کوانتین بروکس کار راحتی نبود.نه.حتی الان که در ان شعاع بود.مدادش روی کاغد سر میخورد و مانند راهنمای سوزاندن اخرین ذرات اعصاب جیلین بود.

"جیلین تو جدی ای؟تو جدی ای؟!"تیسپر خودش را به عقب روی صندلی کوبید و مشتش در حلقش بود."وای خدا!اون خیلی جذابه!"

جیلین زمزمه کرد. "تیسپر،خفه شو"

در گوشه اتاق میتوانست نیمرخ کوچکی از کوانتین را ببیند.وقتی داشت کتاب جلو رویش را مطالعه میکرد کمی دهنش کج شده بود.

"اون برت گردوند خونه خودش و تو یه جورایی تومبولتو کشیدی بالا و از اونجا اومدی بیرون؟ چت شده جیلین؟"

"خفه شو"

"شاید یه توضیحی برا موضوع گرگینه وجود داره.
مثلا شاید این از اون ادمایی که با اصطلاح حرف میزنه_مثل خرس،میدونی.ولی ویرانگر"

حال کوانتین داشت مدادش را میجوید و نیشخندش انقدر واضح بود که نتوان درباره ان دچار سوتفاهم شد.

"داره صداتو میشنوه"

"وای خدا!"تیسپر صورتش را پوشاند و پشت صندلی اش قایم شد،و دزدکی از لای انگشتانش نگاه کرد.وقتی کوانتین به کار خود برگشت، صاف نشست و مچش را چرخاند تا نگاهی به ساعتش بیندازد.وسایلش را جمع کرد و کیفش را روی شانه اش انداخت."به هرحال من کلاس شنبه دارم. باید برم خونه و یکم بخوابم.۴ساعت خواب قرار نیست کلاسمو کنسل کنه"

تیسپر قول داد که صبح به او زنگ بزند و روی گونه اش بوسه شب بخیر گذاشت و درهای بزرگ کتابخانه را هل داد_هردوی انهارا،نه فقط یکی.با وجود بیزاری اشکار از زامبی های گرسنه، تیسپر مهیج ترین خروج ها را داشت.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora