Chapter22:مال من

123 22 1
                                    

کوانتین به او گفت "چیزای زیادی هستن که درباره لیچوند نمیدونیم. چیزی که میدونیم اینه که دوره تغییر کردنشون سنگینه.میتونم بهت بگم شکم دردت داره پخش میشه. برخلاف گرگ ها که یه باره تغییر میکنن،لیچوند ها از درون به بیرون تغییر شکل میدن.از شکمت شروع میشه و توی شش‌هات پخش میشه"

جیلین با یک انقباض در شکمش گفت "پس این مثل مریضیه."

"ما اینجا خواهیم بود،"کوانتین سرش را بلند کرده و با هوشیاری او را نگاه کرد.ان خواسته عجیب درون چشمانش از بین رفته بود"من اینجام"

تمام زندگی اش،جیلین نگران بود.نگران مادرش،از روزی که دیوید رفت تا اولین دوره درمان او.نگران ریزش تک تک موهای سرش.او نگران تیسپر و تمام گند هایی بود که وارد زندگی خودش کرده بود. نگران الیویا بود،جدای از انکه خیلی تلاش میکرد تا نباشد.و نگران تایلر بود،نه اینکه نگران خوشی حالش باشد،بلکه نگران این بود که نکند روزی دوباره زیر پوست جیلین نفوذ کند.نکند سوراخی درون قلبش پیدا کرده و خود را به نحوی وارد و زخم های کهنه و سر بسته را باز کند.

ولی وقتی کوانتین جلویش،زیر نور ماه زانو زد، جیلین نگرانی را نمیشناخت.نگرانی اسمی بود که قبلا به گوشش خورده بود.یک غریبه فراموش شده در خیابان.

وقتی ان دستها لمسش کردند،نگرانی دیگر چیزی نبود.

____

روز بعد جیلین با شکم درد بیدار نشد.در کل هیچ دردی را احساس نکرد. تمام ذرات مرغ را خورده بود و به نظر میرسید"عطشی"که کوانتین درباره اش صحبت میکرد، راضی بود.چیزی که جیلین را از خواب بیدار کرد صدای جابجایی اثاث و کشیده شدن انها روی زمین چوبی بود.غلط میخوردند و کوبیده میشدند و تن صداهای بلند از یکدیگر با خشم بالا میرفتند.

سخت بود با پانسمان پایش راه برود،ولی جیلین کورکورانه به سمت هال رفت،جایی که نور خورشید در ان میتابید و مانند زنبود قرنیه اش را نیش میزد.

"جی_عه،کوانتین باید اونا رو درمیاورد"

پس از چند بار پلک زدن جیلین توانست پیکر الکس را تشخیص دهد که اهسته به سمت او میدوید. موهای معمولا فِرش توسط کلاه بیسبالی پوشیده شده بود. هیکل لاغرش داخل لباس بسکتبال گم شده بود.پشت سرش چند مرد در حال بیرون اوردن کمد لباس قدیمی ای از داخل اتاق بودند.

الکس گفت "صدا بیدارت کرد؟زود باش، کمکت میکنم از پاهات بازشون کنی"

جیلین او را به سمت پله ها دنبال کرد و از کنار مردی که لباس باربر بر تن داشت و در حال استراحت خود را با کلاه بیسبال عرقی اش باد میزد گذشت.

جیلین پرسید "اینجا چه خبره؟" و با پاهای بسته اش به ارامی از پله ها پایین رفت.

"داریم از شر یه چیزایی خلاص میشیم،"الکس امیدوار بود جیلین را قانع کرده باشد و منتظرش ماند تا به او برسد.وقتی هم قدم شدند خودش را رها کرد و از روی نرده ها سر خورد.

Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}Where stories live. Discover now