جیلین یک قاشق برنج را در دهانش جوید.ولی تمام چیزی که میتوانست مزه کند،گناه بود.لیلابث کل شب را برای درست کردن سوشی تازه،صرف کرده بود.ولی او هیچ تمایلی برای خوردن دسترنجش نداشت. جنین، حالا دیگر کل دستش را پوشانده بود و داشت تمام راه را تا شانه اش می بلعید.
درد میگرفت.همانطور که کوانتین گفته بود و خودش انتظار داشت، درد میگرفت.ولی این درد نبود که چشمان جیلین را از بشقابش گرفت و باعث شد ان مقدار برنج را مانند سنگی در شکمش حس کرد.ان فیلم هی در سرش تکرار میشد.با هر خنده و هر لبخند و هر دقیقه از نوارش.
ماهیچه هایش گرفتند و جیلین از درد به خود پیچید و ذرات برنج را میان دندانهایش فشار داد.اینبار،خوردن کمکش نمیکرد.او کنجکاو بود که ایا این اتفاق برای انا نیز دردناک بود و وقتی تمام بدنش به یکباره تغییر میکرد،چه حسی داشت
به اطراف میز نگاه کرد،به لیسا که مشغول کار با لپ تاپش بود و در میان کار،یک گاز از غذایش میزد،
الکس با لمس صفحه موبایلش بازی میکرد و فلیکس هر رول از سوشی اش را نابود کرده و ماهی خام را از انها در میاورد و بقیه را بیخیال میشد.تا اینکه لیلابث از دیدن نابودی شاهکار هنری اش توسط یک گوشتخوار خسته شد و برای فلیکس یک بشقاب مخصوص از ماهی قزل الای تازه اورد.این اولین باری بود که همه انها با هم غذا میخوردند
ولی هیچکس واقعا کلمه ای حرف نمیزد.کنجکاو بود که ایا کوانتین ان کسی بود که بحث را باز میکرد یا شاید همیشه همینطور بود.شاید از وقتی انا مرد جو همینطور بود."جیلین حالت خوبه؟"لیسا از پشت عینک مطالعه ته استکانی اش به او نگاه کرد."رنگت پریده"
جیلین به رنگهای درون بشقابش خیره شد.تمام ان رنگهای صورتی،سبز و قرمز مخلوط شده بودند.او بشقاب را کنار زد.قبل از انکه بتواند بهانه بتراشد که واقعا چرا اشتها ندارد،در جلویی به همراه باد اکتبر باز و کوانین داخل شد.یک جین ساده و تی شرت مشکی و یک کیف پشمی روی شانه اش داشت.
مردی پشت سرش وارد شد.همان مردی که شبیه تایلر بود.بیلی. جیلین به خود گفت.زیاد درباره شبی که باهم صبحت کرده بودند چیزی به یاد نداشت.قرص و اب را یادش میامد.اسمان مه دار نارنجی در پمپ بنزینی قدیمی.و دیگر هیچ.
فلیکس تیکه انداخت "فک کردم بوی موش میاد،" و یک تکه از ماهی اش را در دهانش چپاند"اون اینجا چیکار میکنه؟"
چشمان تیره بیلی با بی علاقهگی اطراف را از نظر گذراند"موش بودن بهتر از_"
کوانتین حرفش را قطع کرد"من اینجا دعوتش کردم. مشکلی هست فلیکس؟"
فلیکس به غذا خوردن خود برگشت و مثل یک پیرمرد اخمو غر زد و دستش را در هوا تکان داد یعنی باشه حالا گمشو.
جیلین انتظار دیدن یک لبخند،پوزخند و یا نگاهی از سمت کوانتین به خودش داشت.هرچیزی.ولی هیچ ارتباطی در چشمان کوانتین وجود نداشت.
YOU ARE READING
Bad Moon[BxB](persian Translation){completed}
Werewolf*بهترین داستان تخیلی سال ۲۰۱۸ *رتبه ۱ فیکشن گی *برنده جایزه بهترین داستان واتپد در سال ۲۰۱۹ در پس فرار از گرگ ها 'جیلین مکس ول' شیفته 'کوانتین برونکس' میشود و آن دو در کنار یکدیگر دیو درون قلب جیلین را آزاد می کنند . _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _...