شادی یک پروانه ست .
که قبل از این که از نشستنش روی دستت خوشحال بشی ، تو یک چشم به هم زدن پر می زنه و می ره .
_____________________________________________________
« یونگی»
بعد از شستن صورتم و یک مسواک سریع السیر از دستشویی بیرون پریدم و به سرعت به سمت اتاق خواب مشترک با جئون دویدم.
از وقتی از بوسان برگشته بودیم جونگوک بدون هیچ حرفی وسایلم رو از اتاق مهمون به اتاق خودش منتقل کرده بود . شب ها تا زمانی که کنارش دراز بکشم و اون دست هاشو دور کمرم گره بزنه و سرمو داخل گردنش غرق کنه بیدار می موند و بعد به سرعت به خواب می رفت .
یک هفته اخیر از همیشه خسته تر بود ، مثل این که کنسرت هاشون نزدیک بود ولی از طرف دیگه دائما در حال بحث کردن با کسی پشت تلفن بود، صدای بلندش و اخم های وحشتناکش نشون دهنده وخامت اوضاع بود .
نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که این طور جونگوک آروم منو بهم ریخته بود ، کاش می تونستم کمکش کنم.
بدون هیچ لباسی و فقط با یک شلوارک گشاد به شکم رو تخت خوابیده بود و دست هاشو کنار بدنش روی تخت دراز کرده بود .
_جونگوکی ، خوابیدی ؟
+هووم . خسته بدون این که سرشو بالا بیاره جواب داد.
لبخندی از این تنبل بودنش روی صورتم نشست . به سمتش رفتم و روی کمرش نشستم : حتما خیلی خسته شدی ، بذار یکمی حال آقای جئون رو خوب کنیم .
در حالی شونه های سفت و منقبضش رو می فشردم گفتم.
بی هیچ حرفی زیر دستم خوابید و اجازه داد تا تمام عضله های گرفته اش رو ماساژ بدم ._جونگوک ؟
+جانم ؟ با صدای گرفته و خفه اش شنیدن این کلمه باعث می شد که تمام موهای بدنم سیخ بشن .
_نمی خوای بهم بگی چی انقدر بهمت ریخته ؟ با کنجکاویی به واکنشش نگاه کردم.
به سمتم برگشت و با اخم نگاهم کرد : یونگی ، چند بار بهت گفتم نمی خوام تو هم اعصابت بخاطر مسائل کاریه من بهم بریزه ، خواهش می کنم دیگه این سوال رو نپرس.
دستم رو روی گونه اش گذاشتم و با شستم پوست صافش رو نوازش کردم: باشه دیگه نمی پرسم .
اخم غلیظش از روی صورتش پر کشید : مرسی عزیزم .
صورتش وقتی انقدر آروم و مهربون بود دوست داشتنی ترین صورت دنیا میشد .اونقدر که دلم می خواست برای همیشه این چهره ی زیبا رو داخل آغوشم از همه ی دنیا مخفی کنم .
_جونگوک ؟
نگاه خسته و خمارش به سمت چشم هام کشیده شد : جانم ؟
_خیلی دوست دارم . با خجالت نگاهم رو از چشم های گشاد شده اش گرفتم و به دست هام دادم.
با احساس دست های گرمش روی صورتم نگاهمو با خجالت به چشم هاش دادم .
+یونگی !
بدون هیچ حرفی منتظر نگاهش کردم . صورتش رو جلو آورد و در چند سانتی متری لب هام مکث کرد : من با تمام وجودم عاشقتم .
بوسه آرومی روی لب هام گذاشت : تو زندگی منی .
_____________________________________________________
شیرینی فندقی ها من برگشتم با یه پارت دیگه 😊
گفتم تندی یه پارت دیگه بنویسم تا قشنگ به روند داستان برگردید 😍
جونگو خیلی خیلی سوییته نه؟اگه دوست دارید خیلی زود زود براتون پارت بذارم قشنگ کلی انرژی برام بفرستید و کلی ووت بذارید 😊
🔘 اگه تعداد نظراتتون و ووت و انرژی ها بره بالا به انتخاب خودتون از یکی از کاپلای یونگی براتون وانشات می نویسم و این روند ادامه دار خواهد بود فقط برای یک بار نیست پس ببینم چکار می کنید عسلی ها 🌼⚡🌼⚡
کلی دوستون دارم 💜
![](https://img.wattpad.com/cover/228475601-288-k684941.jpg)
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]