forty two

1.3K 295 96
                                        


یک قدم مانده به نابودی کامل .

_____________________________________________________

_ اون دوتا هنوز برنگشتن ؟ از جین و هوسوک پرسیدم .

+نه معلوم نیست کجا هم رفتن ، دیروز ما رو همین جوری وسط خیابون ول کردن رفتن .

با زنگ خوردن موبایلم دست از خوردن کشیدم و به اسمی که روی صفحه افتاده بود نگاه کردم .

کانگ جو ، اون مردک خرفتِ دیوانه .

_سلام هیونگ .

+ تهیونگ ، شما کدوم گوری رفتین ، دارین چه غلطی می کنین ؟ کانگ جو با فریاد گفت.

_مگه چی شده ؟ چرا داد می زنی ؟ با نگرانی پرسیدم .
+چی شده ، تازه می پرسی چی شده ، جونگوک کجاست گوشی رو بده بهش تا ببینم چه غلطی کرده ؟

_جونگوک اینجا نیست هیونگ ، میشه بگی چی شده نگران شدم .

+ پس کدوم گوری رفته اون احمق داره چه غلطی می کنی که عکسش وقتی با یک دختره پخش شده ، بهش بگو اگه دستم بهش برسه وای به حالش .

_ع ..عکس..ش  پخش شده . با وحشت زمزمه کردم  اما دیگه کسی پشت  خط نبود که جوابم رو بده .

عکسش پخش شده ، با یک دختر . اما جونگوک که همش با یونگی بوده . پس...پس عکسش با یونگی پخش شده .

+کی بود تهیونگ ، حالت خوبه ؟ هوسوک با کنجکاوی پرسید.

_ها . اه منیجرم بود ، عصبانی شده بود  که جونگوک جواب تماسش رو نداده . صدام می لرزید .

وارد توییتر شدم و به محض وارد شدن چندین نوتیفیکیش  به سرعت گوشیم رو لرزوند .

با دیدن عبارتی که اولین ترند جهانی شده بود دست هام شروع به لرزیدن کرد : jungkook's girlfriend
خوب می دونستم بعد شایعه شدن همچین چیزی چه بلایی سر آدم میومد  .

+تهیونگ مطمئنی که حالت خوبه ؟ 

این بار جین پرسید و من از افکار وحشتناکی که ثانیه به ثانیه با دیدن پست ها و کامنت های منفی ای که داشت به سرعت داخل توییتر و  فضای مجازی قرار میگرفت شکل می گرفت بیرون کشید.

_من ....من خوبم فقط بهم یه خبر بد دادن .

+میخوای با ما حرف بزنی شاید تونستیم کمکت کنیم ؟

_نه ....نه من  فقط اگه تنها باشم بهتر می شم ، فقط میشه  وقتی جونگوک اومد بهش بگین بیاد پیش من .

+باشه باشه بهش می گم .

نگران و ناراحت بدون تشکر کردن از جین بخاطر صبحانه به اتاق رفتم .

اگه اتفاقی میفتاد تقصیر من هم بود نه ؟!  این من بودم که جونگوک رو به سمت این رابطه فرستادم ، در حالی که می دونستم اگه کمپانی یا طرفدار ها بفهمن چه اتفاقی رخ می ده .

_____________________________________________________

سلام گلگلی ها (≧∇≦)/
حالتون چژوره بعد از دیدن کامبک (´^ω^')
دیدید چقدر جای یونگی اون وسط خالی بود o(TヘTo)
خلاصه همشون خیلی قشنگ بودن≧﹏≦

این پارت خیلی کوتاه بود ولی کلا روند داستانو تغییر داد 😓 برای این بود که گفتم یه سفر پر از ماجرا دارن 😪

با این که پارت قبل بهتون گفتم کم بودن کامنتا داره ناراحتم می کنه ولی باز هیچ تغیریی ایجاد نشد منم تصمیم گرفتم که دیگه این پایین باهاتون حرف نزنم  شما هم فقط بیاید بخونید و برید Ó╭╮Ò  اصنم کامنت نذارید  (இдஇ; ) منم فقط و فقط بخاطر اون چند نفر عزیز و فرشته ای که کامنت می ذارن و خوشحالم می کنن ادامه این فیک رو اپ می کنم o(╥﹏╥)

با عشق لونا(。♋﹏♋。)

[look like a Rose]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang