forty eight

1.2K 271 97
                                    


رنگین کمون زندگی من ، کوتاه ولی زیبا بودی .

_____________________________________________________

نتونسته بودم بخوابم ، فکر اون زن و چیزی که گفته بود راحتم نمی گذاشت  برای همین بود که اینجا بودم .

اخم هامو توی هم کشیدم و با تعجب به ساختمون روبه رو نگاه کردم ، بیمارستان !

حتما یکی از پرستارا یا شایدم دکتر ها  بود .

نیشخندی با فکر کردن به خزعبلات روی لبم اومد . شونه ای برای خودم بالا انداختم و وارد ساختمون شدم .

_ببخشید خانم . روبه دختری که درحال یادداشت کردن چیزی بود گفتم . موهای بلند و قهوه ای رنگش رو کنار زد و سرش رو بالا آورد  : بفرمایید .

_ کجا می تونم لی هیومین رو ببینم ؟ با کنجکاوی به جلو خم شدم .

با تعجب چند بار پلک زد و چشم هاش گشاد شد : لی هیومین !

شاید خودش باشه ! با رسیدن این فکر به ذهنم لبخندی روی لبم نشست ، خوش قیافه بود .

_بله لی هیومین . لبخند بزرگ تری زدم .

+خداای من اومدی که هیومین شی رو ببینی .

_بله .

+خیلی وقت بود که هیچ کس بجز مادرش به دیدنش   نمی یومد   حتما از دیدنت خوشحال میشه ، تو هم نشانشی نه؟! اون خیلی وقته منتظرته .

سرم رو با هیجان تکون دادم : بله می تونم ببینمش یا سرش شلوغه .

لبخند از روی لب هاش پر کشید : تو از وضعیتش خبر نداری ؟ اشکال نداره می برمت پیشش .

_ممنون . در حالی که دلم از استرس پیچ می رفت پشت سرش راه افتادم.

بعد از چند دقیقه پشت دری ایستاد : فقط .. سعی کن رفتارت رو کنترل کنی . در رو باز کرد و لبخندی روی لب هاش نشوند : هیومین شی ، امروز حالت چطوره ؟ یک نفر اومده که ببینتت . به سمتم برگشت و اشاره کرد که داخل برم .

با اضطراب پاهام رو جلو کشیدم و سرم رو برای دیدن هم نشانم چرخوندم .

قلبم با دیدن دختری که با کنجکاوی نگاهم می کرد از تپش ایستاد .لبخندی زد و با خجالت دست هاشو توی هم قفل کرد . کلاه بافتی قرمزش صورت سفید و معصومش رو قاب کرده بود ، گونه هاش سرخ بود .

درست مثل یک گلبرگ آسیب پذیر و شکننده به نظر می رسید .

+من دیگه تنهاتون می ذارم . صدای دختر از پشت سرم بلند شد و بعد صدای در داخل گوشم پیچید .

نمی تونستم حرکت کنم حتی نمی تونستم چشم هامو از دختری که هر لحظه بیش تر زیر سنگینی نگاهم معذب
می شد  بگیرم .

+من .. چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟ با کم رویی پرسید و دست هاشو بیش تر بهم فشرد .

هوسوک خودتو کنترل کن ، آروم باش ، آروم.. نباید بهش آسیب بزنی .

_سلام . صدام لرزید نمی تونستم جلوی لرزشش رو بگیرم .

+سلام . لبخند خیلی خیلی دوست داشتنی ای زد .

به سختی پاهایی که انگار وزنه صد کیلویی بهشون وصل شده بود رو جلو کشیدم و کنار تختش ایستادم .

تمام سعیمو برای لبخند زدن کردم : من هوسوکم . در حالی که هنوز هم مغزم خالی از هر کلمه ای بود  احمقانه گفتم .

خنده زیبایی کرد و دستشو رو به سمتم دراز کرد : خوشبختم هوسوک شی من هیومینم .

درست بود ، اونجا روی مچ دستش ، نیمه درخت من .

دستم رو به سختی بالا آوردم و دست کوچیک و لاغرش رو بین دست هام گرفتم : من هم نشانتم .

کلمات بدون هیچ فکری از بین لب هام خارج شد ، بدون فکر به  این که شاید دختر روبه روم با این حرف اذییت بشه .
لبخندش به سرعت از روی صورتش محو شد و دستش رو به سرعت از دستم خارج کرد .

لب هاش شروع به لرزیدن کرد : لطفا .. لطفا از اینجا برو .

پشیمون از حرفی که توی بدترین حالت ممکن زده بودم لب هامو بهم فشردم : اما

+خواهش می کنم . لطفا از اینجا برو ... شاید .. شاید بتونم برای فردا ببینمت . اشک هاش روی صورت ظریف و بیمارش می چکید .

_ببخشید . و به سرعت از اونجا فرار کردم .

فرار کردم تا بیش تر از این ناراحتش نکردم .

فرار کردم تا با خودم کنار بیام .

____________________________________________________

🍓 سلام توت فرنگی ها 🍓

دید چه زود بچمو قضاوت کردید 😢 گفتم گناه داره ، حالا هنوز مونده تا به شدت مظلوم بودنش پی ببرید .
جدیدا دارم تند تند پارت می ذارم براتون تا چند هفته ای که قراره دیر به دیر بیام رو جبران کنم🐣
چون امتحانات داره شروع میشه نمی دونم وقت کنم بیام پارت بذارم یا نه ، ولی بهتون قول می دم هر وقت ، وقت خالی برای استراحت داشتم بیام براتون پارت اپ کنم .

امتحانات خوبی داشته باشید اگه هم امتحان ندارید که خوش بحالتون 😅

  پ. ن : یک بچه مدرسه ایه بدبخت 😒

[look like a Rose]Where stories live. Discover now