thirty

1.6K 371 104
                                        


هر شروع خوب به معنی پایان زیبا نیست !

____________________________________________________

«یونگی»

جین رفته بود ، مبل مورد علاقه اش خالی بود ، در اتاقش باز بود و عملا سرما رو از خودش ساطع می کرد ،  صدای بهم خوردن بشقاب و ظرف ها از داخل آشپزخونه شنیده نمی شد .

تنها مقصر این سرمای خونه نامجون بود ، اون نامجون عوضی و از خود راضی ، درسته به جین قول داده بودم ولی به هیچ وجه نمی تونستم ازش بگذرم .

برای همین اینجا بودم ، داخل رستوران بزرگ و شیکی که نامجون و دوست دخترش داخلش در حال غذا خوردن بودن ، قدم به قدم به میز شون نزدیک شدم  .

با ایستادنم پشت سر نامجون نگاه دختر با تعجب بالا اومد  .دستم رو روی شونه ی نامجون گذاشتم و کمی به سمتش خم شدم : الان از زندگیت لذت می بری ؟!

سرش به سمتم چرخید و با بهت نگاهم کرد .

_چیه ؟ تعجب کردی ، انتظار نداشتی دوباره ببینیم؟

از پشت میز بلند شد و مچم رو چنگ زد : بیا بیرون حرف بزنیم .

دستشو کنار زدم : نه اتفاقا باید همینجا حرف بزنیم در حضور این خانم محترم.

+این قضیه هیچ ربط...

_خفه شو .  دست هامو روی میز گذاشتم و به سمت دختری که با ترس و تعجب نگاهمون می کرد خم شدم :  می دونی با چه عوضی دوست شدی ؟ اوه فکر نکنم بدونی چون کنارت مثل یه فرشته رفتار می کنه  اما همین فرشته نزدیک ترین دوستمو آزار داد ،با این که می دونست اون نشان کوفتی روی دستش روی دست اونم هست جلوی چشمش تو رو می بوسید ، اون قدر عذابش داد که خسته شد و تصمیم گزفت همه چیز رو پشت سرش جا بذاره و بره .

+تو حق نداری تو زندگی من دخالت کنی هیچ چیز رابطه منو جین به تو مربوط نیست  .

_خیلی احمقی که تو این وضعیت داری به این چیزا فکر میکنی.

+اصلا می دونی چیه ، من خیلی خوشحالم که جین رفته ، اون دروغگو از سادگی من سوٕاستفاده کرد ، معلوم نیست چند بار وقتی نمی دونستم نگاهم کرده و با خودش لذ....

مشت محکمم که روی گونه اش نشست اجازه حرف زدن بیش تر رو بهش نداد ، تلو تلو خورد ولی به سختی سر پا ایستاد . یقه اش رو چنگ زدم و جلو کشیدمش : می دونی به نظر من هم خوب شد که رفت ، حرومزاده ای مثل تو لیاقت جین منو نداره ، تو لیاقتت همین ج‌..نده های اطرافتن.

با ضربه محکمی به عقب روندمش و به سرعت از اون رستوران بزرگ که حالا کوچیک تر از هر اتاقی به نظر می رسید خارج شدم .

دست هام از خشم و عصبانیت می لرزید و قلبم محکم به سینه ام می کوبید ، روی نیمکتی که گوشه خیابون وجود داشت نشستم و سعی کردم که آروم بشم.

اونقدر تو حال هوای خودم بودم که متوجه نشدم گوشیم زنگ خورد . وقتی به خودم اومدم که برای بار سوم در حال زنگ خوردن بود .

+چرا جواب نمی دادی ؟ صدای آروم و آرامش بخش جونگوک داخل گوشم پیچید .

_سلام جونگوک  حواسم نبود .

+ اوه ببخشید نگرانت شدم یادم رفت سلام کنم .

_اشکالی  نداره .

+ناراحتی ؟ چرا صدات انقدر غمگین و خستس؟

_اگه بخوام راستشو بگم آره خیلی ناراحتم. حالا که صداشو شنیده بودم کمی آروم تر شده بودم و بیش تر احساس تنهایی می کردم.

+میخوای بیای پیشم ؟ با صدای مرددی پرسید .

_می تونم بیام؟

+من منتظرتم ، آدرسو برات می فرستم .

___________________________________________________

های بیبیز

حالتون چطوره ؟ دیدید هوا چقدر سرد شده ، اینجا که خیلی سرده من دارم تو لباس پشمی هام غرق می شم .
نمی دونم سرما خوردم یا کرونا گرفتم ولی چند وقتیه که دوباره مریض شدم ولی من انقدر برای این فیکم ذوق و هیجام دارم که تو هر شرایطی می نویسمش😆
خلاصه اینم از انتقام یونگی انقدر دلم خنک شد بهش مشت زد که نگو .
جونگو هم که دیگه هیچ حرفی برای گفتن باقی نذاشت😊

[look like a Rose]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang