thirty eight

1.4K 317 160
                                    


باد ما رو به هر کجا که می خواست برد .

____________________________________________________

_ قراره چند روز دور از هر چیزی خوش بگذرونیم جینی.

+خیلی به این خوش گذرونی نیاز داشتم .

کنار جین روی مبل ویلایی که جونگوک اجاره کرده بود لم داده بودیم و غرق حرف زدن با هم بودیم . تهیونگ و هوسوک با هم گیم بازی می کردن و در حال زدن تو سر و صورت هم بودند ، جونگوک چند دقیقه ای می شد که داخل اتاق رفته بود و بیرون نیومده بود .

_الان بر می گردم . روبه جین که مشغول نگاه کردن به تهیونگ و هوسوک بود گفتم و از روی مبل بلند شدم .

از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقی که جونگوک داخلش بود رفتم . به آرومی وارد اتاق شدم و در رو بستم .

جونگوک روی تخت دراز کشیده بود و یکی از دست هاشو روی چشم هاش گذاشته بود ، به نظر خیلی خسته بود.

به ارومی ، طوری که از خواب بیدار نشه کنارش نشستم و انگشت هامو داخل موهای پر پشتش فرو کردم : گوکی ، ممنون که بخاطر من این همه راه اومدی .

دستش از روی چشم هاش کنار رفت و با چشم های خمار از خواب نگاهم کرد .

خواب نبود؟!

_خواب نبودی ؟ با خنده پرسیدم .

+چطور می تونم بخوابم وقتی تمام فکرم پیش توِ ؟ دستمو گرفت و انگشت هاشو بین انگشت هام قفل کرد .

_اینجوری حرف نزن. در حالی که می دونستم گوش هام از خجالت سرخ شده ان زمزمه کردم.

+بذار بغلت کنم ، امروز همه طعم بغلتو چشیدن جز من . غر غر کرد .

_جین پایین منتظرمه!

+بذار منتظر بمونه ، تهیونگ و هوسوک هستن تنها نیست که . لب هاش رو جمع کرد و چشم های حسودش رو به دیوار پشت سرم دوخت .

_خیلی خب ، بیا اینجا پسر کوچولو . دست هامو براش باز کردم .

+من پسر کوچولو نیستم و من کسی نیستم که بغل بشه من بغلت می کنم هیونگ . با شیطنت ابرو بالا انداخت .

_ هوم فراموش کرده بودم که چقدر لجبازی .

از روی زانوهاش بالا رفتم و تقریبا روی تنش دراز کشیدم : حالا خوب شد؟

سرش رو داخل گردنم فرو برد : هوم بهتر شد .

از روی لباس ابریشمی و نازکش می تونستم تمام پستی و بلندی ها و عضله های محکمش رو حس کنم .

+وقتی انقدر نزدیکمی دلم می خواد برای همیشه داخل بغلم زندانیت کنم . روی پوست حساس گردنم زمزمه کرد .

دستمو روی شونه هاش کشیدم و آروم نوازشش کردم : منو زندانی کن جونگوکی.

سرشو عقب کشید و به چشم هام نگاه کرد : یونگی ، پشیمون نیستی که پیشنهادمو قبول کردی ؟

_حتی اگه تو باعث بشی که از هم بپاشم هم پشیمون نمیشم .

صورتمو رو به سمت خودش کشید و لب هام رو درگیر بوسه های زیباش کرد .

گردنش رو نوازش کردم و گذاشتم لب پایینم توسط لب هاش مکیده بشه . دندون های جلوییش داخل گوشت لبم فرو رفتند و لب هامو به سمت خودش کشید .

_آ..

با برخورد زبون گرم و خیسش به لب هام ناله ی دردناکم داخل گلو خفه شد. حس عجیب و لذت بخش جدیدی بود.

زبونش بین لب هام کشیده شد ، وقتی عکس العملی از منِ خشک شده ندید چند سانتی متر عقب رفت : لب هاتو برام باز کن یونگی . صداش گرفته و بم شده بود .

لب هاش دوباره به لب هام چسبید و زبونش دوباره به لب هام حمله کرد . خیلی کم لب هامو از هم فاصله دادم ولی مثل این که همون فاصله کم هم برای جونگوک کافی بود تا زبون گرمش وارد دهانم بشه و لعنت بهش هیچ وقت فکر نمی کردم که برخورد یک زبون با زبونم انقدر لذت بخش باشه . به آرومی زبونم رومکید لیسید و کاملا دهانم رو فتح کرد . خواستم منم زبونش رو حس کنم گرما و خیسی ای که داشت رو حس کنم ولی با باز شدن ناگهانی در و صدای فریاد هوسوک به سرعت عقب کشیدم و لب هام پر سرو صدا از جونگوک جدا شد .

+ اوپس . هوسوک با دهان باز زمزمه کرد .

-چی شد ؟ صدای تهیونگ از فاصله ی کمی به گوش رسید.

+ب.... اوه ... من معذرت می خوام وای ببخشید به کارتون برسید . به عقب برگشت و در به سرعت بسته شد .

جونگوک سرشو رو روی بالش کوبید و هوف آرومی از بین لب هاش خارج شد .

_من ..... آم من دیگه می رم پیش بچه ها.

به سرعت از روی پاهای جونگوک بلند شدم و تقریبا از اتاق فرار کردم و توجهی به غر غر هایی که از سمت جونگوک می شنیدم نکردم.

هنوز هم با نزدیک شدن بهش قلبم می خواد از سینه ام بیرون بزنه .

دیوار بینمون در حال فرو ریختن بود .

_____________________________________________________

سلام اوری وان 😉😆با یه پارت دل ضعفه آور برگشتم 😚

روز نویسنده رو به همتون تبریک می گم و همین طور روز دانش آموز رو به دانش آموزای بیچاره ای مثل خودم و همین طور عید رو و انتخابات رئیس جمهوری آمریکا رو (,,๏ ⋏ ๏,,) ، فردا چقدر پر مناسبته 😂

خلاصه همشون تبریک 😪 اگه زیاد چرت و پرت می گم توجهی نکنید من هنوز تو فاز بوسه ی این دو تام 😍 (。・ω・。) کیا لب و دندون و زبون می خواستن دستا بالا (^(エ)^) هوسوک پارازیت (・θ・)
من اینجا به هر چی که شما بخواید گوش می دم پس هر چی خواستید بهم بگید (✪㉨✪)

با عشخ لونا (ㅇㅅㅇ❀)











[look like a Rose]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang