«یک گل رز اونجا بود »
گلرزی با گلبرگ های بسته و شاخه ی نازک وظریف .
مچ دستم رو با انگشت اشاره ام لمس کردم برجستگی کمی رو در ناحیه نشانم احساس کردم . چیزی که هفته ها بود که از اتفاق افتادنش وحشت داشتم اتفاق افتاده بود.
زیر دوش روی سرامیک ها نشستم و سعی کردم که تمام طول پاهای سرد شده ام رو با آب داغ تماس بدم .نمیدونم دقیقه ها چجوری میگذشتن ولی میدونم که پلک هام از خیره شدن به اون طرح خسته شده بودند .
+یونگی ، یوونگ نمیخوای بیای بیرون نیم ساعته که داری دوش میگیری . جیهون در حالی که به در میکوبید ساعت رو دوباره اعلام کرد .
بعد از رفتن جیهون از روی زمین بلند شدم و خیلی سریع موها و تنم رو شستم واز حمام خارج شدم.لباس آستین بلندی پوشیدم تا طرح زیبا و عجیب روی دستم رو مخفی کنم ، و بدون خشک کردن موهام از اتاقم خارج شدم . کاش میتونستم از پنجره اتاقم پایین بپرم و از خونه و تمام آدم های اطرافم فرار کنم.
یونا با دیدنم که آروم آروم از پله ها پایین میام با هیجان از روی مبل بلند شد و با صدای نازک وبلند گفت: مامان ، بابا یونگی اومد . تنها چند ثانیه بعد از شنیدن این حرف پدر و مادرم پشت جیهون که یک کیک بزرگ شکلاتی رنگ در دست داشت وارد سالن شدن و ههمگی با صدای بلند شروع به خوندن شعر تولدت مبارک کردن .
درحالی که به سختی سعی میکردم استرس و وحشتم رو مخفی کنم ، به زور لبخند کمرنگی زدم و کیک رو از دست جیهون گرفتم وبه شمع بزرگ و طلایی رنگی که وسط کیک میسوخت خیره شدم .
«کاش همه این اتفاقات فقط یک خواب بود »__________________________________________________
سلام گایز ʘ‿ʘ
این مینی پارت آخرین قسمت از مقدمه داستان بود و از پارت بعد قسمت اصلی داستان شروع میشه. امیدوارم که تا اینجا خوشتون اومده باشه

YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]