کاش چشم هام توانایی ضبط کردن این اتفاق رو داشتند._____________________________________________________
_ازم می خوای مخفیانه باهات رابطه باشم در حالی که حتی اسممو نمی دونی .
دستپاچه تکونی خورد : خب ..... خب من از کجا باید اسمتو می فهمیدم وقتی دائم از دستم فرار می کردی و نمیخواستی باهام حرف بزنی ؟
_اگه بفهمن چی ؟
+ هیچکس نمی فهمه بهت قول میدم .
درسته که داشت قول می داد اما ابن قول چیزی از نگرانی من کم نمی کرد . با نگرانی به چشم های مشتاق و بزرگش نگاه کرد ، درست مثل یک چاه پر از ستاره بود.
+حاضری که دوست پسرم باشی ؟ دست هاشو بهم گره زد و نگاهشو به زمین دوخت .
آیا می تونستم به این چهره مغموم و جذاب نه بگم ؟
قطعا نه.
_اسمم یونگیه ، می تونی یونگ هم صدام کنی .
سرش به سرعت بالا اومد و با چشم های گرد شده نگاهم کرد : این یعنی قبول کردی ؟ آره؟
جواب سوال پر ذوقش رو ندادم ، دستم رو جلو بردم و دستش رو گرفتم .
آستین لباسشو رو بالا زدم و این بار با یک حس متفاوت و بدون ترس به طرحی که شبیهش روی دست خودم بود نگاه کردم ، روی مچ اون زیبا تر به نظر می رسید .
هنوز به مچش خیره بودم که حس کردم جلو تر اومد و مچ دستم رو گرفت ، سرمو بالا آوردم به صورتش نگاه کردم ، گونه هاش کمی صورتی شده بود و چشم هاش در حال خندیدن بودند .
با گرمایی که داخل دستم پخش شد نگاهم رو از روی صورت خوشحال گرفتم و به دست هامون دادم ، انگشت هامون بهم گره خورده بود و مچ هامو بهم چسبیده بود نشانمون دقیقا روی هم قرار گرفته بود .
+دوست دارم با هم تمام چیز هایی که زوج ها تجربه می کنند رو تجربه کنیم ، با هم بخندیم ، گریه کنیم ، دعوا کنیم ، از وجود هم لذت ببریم .
سرش رو روی شونه ام گذاشت و زمزمه کرد . دستشو فشردم : بیا آروم آروم پیش بریم .
احساس قشنگی بود که قلبم بعد از مدت ها با گرما می تپید .
____________________________________________________
قلبتون گرم شد ؟
😍😍😱🙌🙌
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]