twenty nine

1.5K 343 84
                                    


اگه تو هم منو نمی خوای پس من هم خودم رو نمی خوام.

_____________________________________________________

«جین»

+آخه چرا داری می ری  تو که مشکلی نداشتی  ، اگه مشکل پول این چیزاس من کمکت میکنم . سونگمین که با لب های آویزون خودش رو روی میز پهن کرده بود و با عصبانیت و ناراحتی نگاهم می کرد گفت.

_این دهمین باره مین من هیچ مشکل مالی ندارم خودت می دونی که ، فقط ...... فقط دیگه تحمل کردن این فضا  برام سخت شده .

+آخه چرا..... همه چیز که خوب بود همین طوری می خوای منو تنها ول کنی بری ؟

_مین من دیگه نمی تونم تو راه رو هایی راه برم که نامجون داخل چشم هام نگاه می کنه و یه دختر دیگه رو می بوسه ، می دونی چقدر برام سخته .  با بی چارگی لب زدم.

+می دونستم همش زیر سر اون نامجونِ عوضیه ، کسی که باید بره اونه چرا تو داری فرار می کنی .

_فقط .... خیلی خسته شدم ، می خوام برای مدت طولانی ازش دور باشم ، شاید بتونم فراموشش کنم .

+اما من دلم برات تنگ می شه ، دیگه دوست دیگه ای تو دانشگاه ندارم  من از غصه می میرم .

سونگمین بعد از یونگی و هوسوک یکی از صمیمی ترین دوست هام بود  ، دو سال بود که هر روز با هم بودیم و قطعا این جدایی ناگهانی برای هر دو مون سخت بود .ولی دیگه چاره ای نداشتم واقعا دیگه توان مقابله با خودم رو نداشتم  می ترسیدم که کنترلم رو از دست بدم و لب هایی که  چیزی که من سال ها در انتظارش بودم  رو لمس می کرد به هم بدوزم . نمی دونم این احساس و خوی وحشی ناگهانی از کجا پیدا شده بود و وجودم رو تسخیر کرده بود .

_مینی می دونم  از این که انقدر ناگهانی دارم از سئول میرم ناراحتی ، اما زندگی داخل این شهر دیگه برای من عذاب آور شده . بهت قول می دم که چند وقت یکبار بیام بهت سر بزنم باشه .

سرشو با ناراحتی روی میز گذاشت و به خوراکی هایی که دست نخورده روی میز مونده بودن خیره شد .

دو ساعت بعد به خونه برگشتم . غذا خوردم ، ظرف ها رو شستم  ، به تک تک نقاط خونه با دلتنگی نگاه کردم  می دونستم که خیلی قراره دردناک باشه ولی این درد رو به جون می خریدم .

به آرومی مشغول جمع کردن وسیله هام بودم که صدای کوبیده شدن محکم در ورودی حواسم رو پرت کرد . پس بالاخره فهمیده بود ،  یونگی بعد از مدت ها بالاخره داشت طعم آرامش و خوشحالی رو می چشید ومن نمی خواستم با خبر رفتنم ناراحتش کنم برای همین هیچ حرفی از انتقالی گرفتنم و ترک کردنش نزده بودم.

در اتاق به شدت باز شد و چهره سرخ از خشم یونگی بین چارچوب  در  قرار گرفت .

+ داری می ری ؟ با صدای کنترل شده و خش داری پرسید.

+داری بدون این که به من خبر بدی وسایلتو جمع می کنی.

قدم به قدم جلو اومد و یقه لباسم رو داخل مشت گرفت .

+توی عوضی داری بدون این که بهم بگی ترکم می کنی .!

فریادش بدنمو لرزوند . فکر نمی کردم که انقدر عصبانی بشه . با ترس دست های یخ زده اش رو گرفتم :  من.... من نمی خواستم خوشحالیتو خراب کنم . نمی خواستم آرامشتو بهم بزنم.

دست هامو به عقب هل داد : من این خوشحالی و آرامشو بدون تو می خوام چکار ، می خوای وقتی می دونم تو ناراحتی و داری عذاب می کشی خوشحال باشم اصلا کدوم گوری داری می ری ؟ با صدای بلند تری فریاد زد.

بغضم با فریادش شکست و منم مثل خودش داد زدم: می.خوای چکار کنم  ، می خوای اینجا بمونمو بمیرم می خوای هر روز ببینم یکی دیگه بجای من داره لب های نامجونو می بوسه می خوای ببینم که نامجون داخل چشم هام زل می زنه و همراهیش می کنه آرههه اینو می خوای ازم ؟

+من اون نامجون حرومزاده رو می کشم.

قبل از این که به سمت در بره شونه هاشو چنگ زدم : نه ... یونگی لطفا . بذار برم  فقط می خوام برای یه مدت از همه چیز فاصله بگیرم فقط بذار یکم تنها باشم ، لطفا.

+میخوای کجا بذاری بری ، تو که جایی رو نداری . با درموندگی نالید و بین دست هام چرخید .

جلو تر کشیدمش و بغلش کردم : انتقالی گرفتم ، دارم        میرم بوسان  خوابگاه هم گرفتم نگران من نباش خیلی زود آروم می شم و بر می گردم .

شونه هامو فشار داد : دلم برات تنگ میشه .

_منم خیلی دلم برات تنگ می شه.

+اما توی عوضی می خواستی بدون این که چیزی بهم بگی ترکم کنی ، انقدر برات بی ارزشم ؟در حالی که  فین فین می کرد گفت.

_نمی خواستم اینکارو کنم ، فقط دیر بهت می گفتم که جلوم رو نگیری وگرنه تو از همه چیز برام با ارزش تری یونگی خودت هم این رو میدونی نه؟

+دم رفتنت احساساتیم نکن عوضی .

_دلم برای این صورت احمقت هم تنگ میشه یونگی.

_____________________________________________________

از همین جا فاتحه نامجون رو بخونید چون یونگی زندش نمی ذاره.

جینی قشنگم داره می ره 😣😢
بچم باید می موند و لب های اون دختره بچ رو از جا می کند یدونه هم میزد در باسن نامجون تا به خودش بیاد 😠

من چرا برای فیک های خودم نظر میدم 😂😂

[look like a Rose]Where stories live. Discover now