part eighteen

1.6K 376 61
                                        


برای ایستادن جلوی سرنوشت خیلی ضعیفم.

__________________________________________________

داخل حال و هوای خودم بی هیچ هدفی کاغذ زیر دستم رو سیاه می کردم که در با صدای ضعیفی باز شد .

وقتی به سمت در برگشتم با جینی رو به رو شدم که قطره های گرد اشک روی گونه اش می غلتید . با ترس از روی صندلی بلند شدم و به سمتش دویدم: چی شده ؟ چی شده خدااای من جین گریه نکن لطفا دارم سکته میکنم چی شده ؟

+در... درد داره ....یو..یونگی خیلی درد .. داره.

با ترس سر تا پا شو نگاه کردم : آسیب دیدی؟ کجات درد میکنه جین ؟

دستشو به سمت قلبش برد: اینجا ، اینجا درد میکنه یونگی خیلی درد می کنه دارم از پا در میام دیگه تحمل ندارم دیگه کشش برای راه رفتن ندارم .

خونم به جوش اومد : بازم اون حرومزاده ، خودم می کشمش با همین دست هام خفش میکنم مرتیکه نفهم . چکار کرده بگو تا برم و استخوناشو بشکونم.

در حالی از گریه نفس نفس می زد دستمو بین دستاش گرفت : نه .... نه نمیخوام آسیب ببینی فقط بذار کمی کنارت باشم .

_من به درک خودتو دیدی که داری روز به روز افسرده تر میشی   جین ، بذار باهاش حرف بزنیم یا قبول میکنه یا نه بهتر از اینه که داخل این برزخی که برای خودت ساختی باشی میخوای تا کی اینجوری زندگی کنی میخوای اینطوری ادامه بدی و ازدواج کردنشو ببینی ، میخوای بچه هاش عمو صدات کنن لطفا بذار باهاش حرف بزنم  یا برای همیشه رهاش کن.

بی حرف دست هاشو دور شونه هام حلقه کرد و سرشو روی شونه ام گذاشت : خسته ام یونگی ، خیلی خسته ام.

****

_باید باهات حرف حرف بزنم . رو به نامجون که در حال حرف زدن با دختر ریز اندامی بود گفتم .
با تعجب به سمتم برگشت و با دیدن نگاه خیره ام روی خودش اخمی کرد : می شنوم !.

_اینجا نه همراهم بیا . خیلی جلوی خودم رو گرفته بودم که با مشت روی فک خوش تراشش نکوبم.

چیزی روبه دختر مو بلوند زمزمه کرد و به سمتم اومد .

در سکوت به سمت کافه تریای دانشگاه رفتیم . به خاطر جین  به دانشگاه اومده بودم که اونم با هزار ترس و اضطراب بود .

+منو آوردی اینجا که تو سکوت بهم خیره بشی؟

با صدای نامجون به خودم اومدم و اخمی کردم :نه آوردمت اینجا تا ازت بپرسم چطور انقدر احمقی؟.

اخم کرد و دستشو روی میز کوبید : درست صحبت کن چون دفعه قبل چیزی بهت نگفتم بخاطر جین بود ولی این دفعه دیگه جین هم نمیتونه جلومو بگیره .

_آها (پوزخندی زدم) پس اسمشو هم بلدی !

+تو چته ؟

_در واقع تو چته میفهمی که داری زندگی جین رو نابود میکنی میفهمی که داری روز به روز افسرده تر میشه و این فقط و فقط بخاطر تو و احمق بودنته.

+منننن!من کاری با جین نکردم که بخوام زندگیشو نابود کنم هه فکر کنم واقعا با هم راب.....

_خفه شو من چطور میتونم با نیمه ی تو رابطه داشته باشم ؟ چطور میتونم وقتی اون دیوانه وار دوستت داره باهاش رابطه داشته باشم هاااا چطور میتونم؟

بخاطر فریادم سوزش خفیفی داخل گلوم احساس کردم . همه بخاطر صدای فریاد من به سمتمون برگشته بودند و نگاهمون میکردند.

نامجون با چشم های گشاد و رنگ پریده بهم خیره شده بود . دستش که روی میز بود به وضوح می لرزید .

_برای این احمقی کیم نامجون اون تمام مدت کنارت بود نگاهت می کرد ، دنبالت می اومد  و تو متوجهش نشدی تو حتی متوجه پیوندت  نشدی .

دستش روی میز مشت شد ، لب هاشو از هم باز کرد و خواست چیزی بگه که متوقفش کردم : صداتو نشنوم ، فقط اومدم تا بهت بگم تو بهترین آدم روی زمینو از دست دادی ، دیگه حتی مهم نیست میخوای چکار کنی چون جین دیگه از این که دنبالت بیاد و کنارت بمونه و تو جلوی چشم هاش با دیگران رابطه داشته باشی خسته شده ، خسته شده و میخواد رهات کنه و مطمئن باش که نمیذارم که دیگه نزدیکش بشی تا دوباره روحشو خراش بدی ،  حالا هم برو پیش دوست دخترت  که داره با چشم هاش میزو سوراخ میکنه و بهش توضیح بده. کتم رو از روی صندلی چنگ زدم: امیدوارم دیگه با هم ملاقاتی نداشته باشیم کیم نامجون.

با نفسی گرفته از کافه خارج شدم  :حالا دیگه میتونی از این  که همه چیز روی شونه های خودت نیست یک نفس راحت بکشی جین ، یا دنبالت میاد یا باید فراموشش کنی.

_________________________________________________

کیا خواستار انتقام از نامجون بودن؟!!😅

اصلا دلم انقدر خنک شد که نگو. دلم میخواست یونگی یه مشتم میخوابوند پا چشمش ولی دیدم  اینجوری بهتره .

خلاصه دیگه فردا میخوام برم مدرسه و الان احساس مرگ میکنم 😢😢

پارت طولانی هم هدیه آخرین روز های بیکاری بود .

فردا هم فکر کنم بازم پارت داشته باشیم پس منتظرش باشید عسلی هاヽ(*⌒∇⌒*)ノ

[look like a Rose]Onde histórias criam vida. Descubra agora