thirty four

1.4K 333 56
                                    


زندگی ای بدون تو .

_____________________________________________________

«جین»

همه چیز رنگ و بوی تازه داشت ، انگار بعد از مدت ها هوای تازه به ریه ام  رسیده بود  و من نفس های عمیق می کشیدم تا هوای پاک بیشتری داخل ریه هام نگه دارم .

چند روز بود که دیگه به این که نامجون چکار می کنه ، از رفتنم ناراحت شده یا نه ، دلش برام تنگ شده یا نه فکر نمی کردم ، انگار واقعا  داشتم فراموشش می کردم .

تنها چیزی که این روز ها فکرمو درگیر کرده بود و کمی می ترسوندم بی حسی ای بود که داشتم .

نسبت به همه چیز بی تفاوت شده شده بودم ، حتی تلاش نکرده بودم با هم اتاقی جدیدم کلمه ای حرف بزنم .

دیگه حتی دلم نمی خواست با کسی دوست بشم .

دیروز که با یونگی حرف زده بودم فهمیدم که بعد از رفتن من اونم از اپارتمانمون به خونه جونگوک نقله مکان کرده بود .

این موضوع عمیقا خوشحالم کرده بود ، یونگی لیاقت یه زندگی با آرامش رو داره .

+اوه خدای من باورم نمیشه که این جا دارم می بینمت .

صدای دخترونه ای از بالای سرم با صدای بلند گفت .

چشم هامو باز کردم و به دختری که کنار نیمکتی که من روش تا چند لحظه پیش خواب بودم  ایستاده بود نگاه کردم .

با تعجب به چشم های مشتاقش نگاه کردم .

+منو نشناختی ؟ با هم داخل آسانسور حرف زده بودیم رفته بودی گوشی دوستتو بگیری! با لب های جلو اومده گفت و دوباره نگاه مشتاقش رو به چشم هام برگردوند : واقعا تعجب کردم که دیدمت فکر نمی کردم که یه روز دوباره ببینمت .

_سلام ،(کمی بخاطر تاخیرم تو لود شدن خندیدم ) ببخشید که نشناختمت این روز ها یکمی گیج می زنم .

+اوه اشکالی نداره ، راستش حدس می زدم که نشناسیم .خیلی دوست داشتم یه بار دیگه هم رو ببینیم تا بیش تر با هم آشنا بشیم . گونه هاش سرخ شد .

_حالا که دوست داری نظرت چیه با هم قهوه بخوریم ؟

معذب خندید : ام ... خب راستش من نمی تونم زیاد بین مردم  بیام ممکنه بشناسنم.

_مگه معروفی ؟ با کنجکاوی پرسیدم.

بلند خندید : برای همین ازت خوشم اومد ، مثل این که تلوزیون نگاه نمی کنی و برای این که منو بشناسی حتما نیازه که تلویزیون رو روشن کنی .

_خدای من تو بازیگری ؟!! با بهت داد زدم .

+بینگووو . درست حدس زدی . نظرت چیه کمی با هم قدم بزنیم و از دکه های خیابونی خوردنی بگیریم ؟

_باورم نمیشه دارم با یه بازیگر معروف حرف می زنم !

+نگفتم که تو معذب بشی ، لطفا مثل قبل باهام رفتار کنیم . حالا میای یا نه؟

_معلومه که میایم ، واای من دارم بازیگری می خونم آرزوم بود که یک بار یه بازیگر واقعی رو از نزدیک ملاقات کنم.

+تو چجور بازیگری هستی که تلویزیون نگاه نمی کنه ؟!

_خیلی درگیر مسائل شخصی و دانشگاهم بودم برای همین وقت فیلم دیدم نداشتم . ام ببخشید که اینو می گم ولی من اسمتونو هم نمی دونم !.

دوباره صدای خنده اش بلند شد : سانمی ، پارک سانمی .

_واقعا خوشبختم منم کیم سوکجینم می تونی جین هم صدام کنی .

______________________________________________________

بعد از شش روز من برگشتم هووووح🙌

از دخترمون سانمی بدتون نیاد ، بچم خیلی مهربونو و بامزست (البته این یک شخصیت فرضیه و من کس خاصی رو براش در نظر گرفتم )

[look like a Rose]Where stories live. Discover now