با تو بودن مثل رقصیدن زیر بارون بهاری بود .
هیجان انگیز ، عاشقانه ،لذت بخش و کمی غم انگیز .
غم انگیز بخاطر این که می دونستم این ابر بهاری یجایی از باریدن دست می کشه و من می مونم با قلبی که هنوز تند می تپید .
من می مونم و لباسای خیسی که تنها نشان از وجود تو بود_______________________________________________
«یونگی»
گاهی اوقات تصمیم گیری از چیزی که فکر می کنیم دشوار و تر و وحشتناک تر میشه . این که بخوای بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنی و هیچ گزینه خوبی وجود نداشته باشه ، شاید از مرگ بدتر باشه .
این که بخوای انتخاب کنی مرگ تدریجی بهتره یا مرگ ناگهانی غیر ممکنه ، هر کدوم بدی های خودشون رو دارن ، هیچ چیز مطلقا خوبی وجود نداره .
نمی تونستم بپذیرم ، اصلا نمی تونستم قبول کنم جونگوک حتی به ظاهر ، حتی اگه همه چیز فیلم بازی کردن باشه کنار یک آدم دیگه قرار بگیره ، بخواد دستش رو بگیره و جلوی دوربین ها ببوستش ، نمی تونستم بمونم و ببینم این من نیستم که جلوی دوربین ها توسط جونگوک بوسیده میشه . شاید زیادی خودخواهم .
نفس عمیقم رو بیرون فرستادم و بالاخره از حرکت ایستادم . نگاهم رو بالا بردم و به ساختمونی که چندین ماه از آخرین بار که پا داخلش گذاشتم نگاه کردم.
حتی وقتی جین برگشته بود انقدر درگیر و ناراحت بودم که برای دیدنش نرفته بودم . حتما حسابی از دستم ناراحت شده .
با ناراحتی ای که بخاطر کمرنگ شدن دوستیمون خیلی ناگهانی تو وجودم رسوخ کرده بود جلو رفتم و زنگ رو فشردم .
در با کمی تاخیر باز شد و جین با صورت شاداب تر از گذشته بین چهار چوب در ایستاد : یونگی !
_سلام جین .
***
مات و مبهوت به جین که با چشم خای درشت شده و درخشان نگاهم می کرد نگاه کردم : پس تو می گی اومد اینجا و بعد از اون نمایش مسخره بحث کردین و بعد بغلت کرده و ازت خواسته تو بهش یه فرصت دیگه بدین تو هم ناز کردی گفتی باید فکر کنی ؟!
+راستش خودمم باورم نمی شد که اون نمایش مسخره جواب بده ولی در کمال ناباوری جواب داد و نامجون اومد و از خواست ببخشمش و بهش یه فرصت دیگه بدم .
_خب این کجاش بده؟
+می خوام بهش یه فرصت بدم ولی با چند تا شرط .
با تعجب نگاهش کردم : دیوونه شدی می خوای منصرف بشه بره دیگه برنگرده؟
+وسط حرفم نپر ، چیز سختی نیست به سود خودش هم هست ، می خوام بگم که نمی خوام تو رابطمون سریع پیش بریم ، می خوام با همدیگه کنار بیایم بعد به طور جدی وارد یه رابطه عاشقانه بشیم ، می خوام هم به خودم فرصت برای فراموش کردن گذشته بدم هم به اون برای دوست داشتن من ، دارم اشتباه می کنم ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/228475601-288-k684941.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
[look like a Rose]
Fiksi Penggemar[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]