اگه کویر عاشق بارون بشه چه اتفاقی می افته ؟
ماه های نخست شاید انتظار کشیدن برای چشیدن طعم نوازش های بارون شیرین باشه اما بعد تلخی گسی جایگزینش میشه .
کویر دیگه از منتظر بودن برای بارون خسته می شه .
____________________________________________________
+چی شده ؟ حالش خوبه ؟ جونگوک پرسید و کیفش رو روی مبل رها کرد .
_آره بهتره الان خوابه ، سلام تهیونگ .
هر دو روی کاناپه نشستن و پاهاشون رو با خستگی دراز کردن .
+چه اتفاقی برای هوسوک افتاده وقتی زنگ زدی خیلی نگران شدیم . تهیونگ با چهره ای در هم گفت .
_ نیمه اش رو پیدا کرده . دست های مرطوبم رو به کوسن های روی مبل فشردم.
+این که خبر خوبیه تا اونجایی که من می دونم هوسوک خیلی دوست داشت زود تر نیمه اش رو ببینه !
_نیمه اش مرده . با بی روح ترین حالت ممکن لب زدم .
+چی! هر دو با صدای بلند متعجب پرسیدند .
_شیششش چه خبره ، اون طوری که هوسوک تعریف کرد وقتی از بوسان برمی گشتیم یه نفر بهش یه آدرس داده و بهش گفته حتما بره وقتی برگشتیم سئول هوسوک می ره و می فهمه ادرس مال یه بیمارستانه . دختره سرطان ریه داشته و امیدی به زنده موندنش نبوده .
+خدای من . تهیونگ دست هاشو روی لب هاش فشرد و زمزمه کرد . جونگوک سرش رو به عقب خم کرد و نفس عمیقش رو بیرون فرستاد .
+ می تونم....می تونم برم پیشش؟ تهیونگ با هول از روی مبل بلند شد و پرسید .
_می تونی بری ولی الان خوابه .
+مهم نیست .و به سرعت یک پلک زدن از جلوی چشم هامون ناپدید شد .
جونگوک نگاهش رو به سمتم چرخوند : بیا کنارم . لب زد .
از روی مبل بلند شدم و کوسن رو روی زمین رها کردم . وقتی کنارش نشستم دست هاش به سرعت دور کمرم حلقه شد و به خودش نزدیکم کرد : من بدون تو چجوری زندگی می کردم یونگی ؟.
خنده ی آرومی از بین لب هام فرار کرد : خیلی چاپلوسی جونگوک.
+ بی احساس دارم با تموم احساسم ازت سوال می کنم و تو بهم می گی چاپلوس ، اصلا دیگه بهت ابراز احساسات نمی کنم .
***
«تهیونگ»
به آرومی در رو باز کردم و داخل اتاق شدم ، هوسوک با چهره ای رنجور روی تخت دراز کشیده بود دست هاش ملافه رو چنگ زده بودن .
بدون نیمه .
درست مثل من .
هیچ فردی دیگه وجود نداشت تا نیمه دیگه قلبش رو پر کنه ، هیچ کسی وجود نداشت تا ما رو کامل کنه .
هوسوک تکون کوچکی خورد و پلک هاش بعد از لرزش کوتاهی باز شدن . برای چند ثانیه با گیجی بهم خیره شد : تهیونگ .
_سلام هوسوک . با لبخند کوچیکی نگاهش کردم . چهره اش بعد از چند ثانیه درهم فرو رفت و چشم هاش شروع به خیس شدن کردن .
+ تهیونگ . با بغض زمزمه کرد .
کنارش روی تخت نشستم و دست هامو دور شونه هاش حلقه کردم: هیششش آروم باش .
+من بدون نیمه ام چکار کنم ، چطور زندگی کنم ؟ اشک هاش شونه ام رو خیس کرد .
_من کمکت می کنم ، کمکت می کنم همه اینا رو پشت سر بذاری ، قول می دم ، من نجاتت می دم .
_____________________________________________________
سلام (๑•ᴗ•๑)♡بازم برگشتم 😅 امیدوارم از این طولانی شدن ها خسته نشده باشید 😰 چیز زیادی به پایان نمونده فقط یکم دیگه تحملم کنید و بعد بالاخره بعد از چند ماه دفتر لوک لایک رز رو با هم می بندیم 😢
خلاصه بهم انرژی بدید 😅دوستون دارم
JE LEEST
[look like a Rose]
Fanfictie[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]