part twelve

1.5K 375 46
                                    

باید تو رو انتخاب کنم ؟!

____________________________________________________

«یونگی»

ساعت ها بود که نشسته بودم ،حتی باد سردی که میوزید و استخوان های بیچاره ام رو می لرزوند هم از فکر و خیال خارجم نمی کرد .

میدونستم که اگه از نیمه واقعیم فاصله بگیرم و بجای اون فرد وارد رابطه با فرد دیگه ای بشم هرگز احساسات شکل نگرفته ام کامل نمیشه.
هرگز عاشق فرد دیگه ای نمی شم

باید تا آخر عمر احساس خالی بودن نیمی از وجودم رو تحمل کنم.
اما چکار می تونستم  انجام بدم ؟

برم و آویزون کسی بشم که میدونستم رویاهای زیبایی داره ، برم و آینده اش رو خراب کنم .

اصلا نیازی نبود که برم ، می دونستم که قبولم نمی کنه .

من یک پسرم و اونم پسره  این چیز عجیبی نیست که دو پسر با هم رابطه داشته باشن ولی اون معروف بود وجود من داخل زندگیش نابودش می کرد .

+خداای من یونگی ! صدای جین منو از جا پروند . با ترس به جین که با صورت سرخ شده بهم نگاه می کرد نگاه کردم . باید منتظر مرگم باشم .!

+من از ساعت شش مثل دیوونه ها دارم دنبالت می گردم داشتم از نگرانی و ترس این که اتفاقی برات افتاده می مردم و بعد تو پنج ساعت تمام داخل ایستگاه اتوبوس نشستی بدون این که حتی فکر کنی شاید کسی نگرانت شده .!

سعیم رو کردم واقعا سعیم رو کردم که اشک داخل چشم هام رو پس بزنم اما نتونستم واقعا نیاز داشتم که تخلیه بشم.
سرم رو پایین انداختم و بلند بلند گریه کردم.(حتی تصورشم دردناکه(╥_╥)بچم)

_جی..ن حالا من چکار ...چکار کنم... جوا..ب مامان و بابامو چی بدم...ازم...ازم نا امید میشن ....

با حلقه شدن دست های بزرگ و گرم جین دور شونه هام بلند تر گریه کردم وسرمو روی شونه اش فشردم.

+ششش آروم باش همه چیز درست میشه . با هم ازش میگذریم . همه چیز رو درست میکنیم .

***

«جین»

وقت یونگی رو تقریبا یخ زده و گیج داخل ایستگاه اتوبوس  پیدا کردم هیچ وقت فکر نمی کردم که اوضاع انقدر داغون باشه که یونگی اونجور بلند بلند گریه کنه . ولی اشتباه فکر میکردم .

با خودم فکر گردم یکمی سرزنشش میکنم و بعد با هم میریم خونه اما لعنت بهش تا حرف هام تموم شد به طور ناگهانی صدای هق هق های یونگی بلند شد .

وقتی اونقدر دردناک ازم میپرسید که چکار باید بکنه چی میتونستم بگم .وقتی خودم مشکلات خودم رو نمیتونستم
درست کنم چطور کمکش میکردم؟
تنها کاری که میتونستم براش انجام بدم این بود که دست هامو دور شونه هاش حلقه کنم و بزارم  روی شونه هام گریه کنه.
نمی دونم چقدر زمان گذشت اما کم کم صدای گریه های یونگی آروم و بعد قطع شد . فکر کردم آروم شده اما خوابش برده بود و رد اشک هاش هنوز روی صورتش بود
.کولش کردم و به سختی تونستم یه تاکسی پیدا کنم تا ما رو تا خونه ببره.
وقتی رسیدم خونه هوسوک هنوز جلوی در نشسته بود و با نگرانی پاهاش رو تکون میداد . با دیدن من که یونگی رو کول کرده بودم با ترس از روی پله ها بلند شد : چیشده ؟!

_هیشش چیزی نیست خوابیده . کلید رو به سمتش پرت کردم تا درو باز کنه .

+یعنی چی خوابیده تمام وقتی که داشتیم از نگرانی میمردیم خوابیده بوده.

_اروم باش میریم تو برات تعریف میکنم فقط بزار بریم تو کمرم داره نصف میشه خیلی سنگینه.

_______________________________________________

سلام هلو های صورتی 🍑🍑

اینم یه پارت دردناک تقدیم شما 🐱
میگم جدیدا فهمیدم مسیجام براتون نمیاد چرا؟ کسی میدونه مشکلش چیه ؟
من میرم به ادامه گریه ام برای یونگی بپردازم شما هم پارت و بخونید و ووت و کامنت بدید .🐣
پارت بعدی بعد  16ووت⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐

[look like a Rose]Where stories live. Discover now