thirty five

1.4K 344 125
                                    


احساساتی فراتر از دوست داشتن .

_____________________________________________________

«یونگی»

اگه یکی بیاد و ازم بپرسه این روز ها داری چکار می کنی و زندگی چطور می گذره تنها جوابی که می تونم بهش بدم اینه که این روز ها من داخل یه دنیای گرم و شکلاتی شناورم جایی که بوی وانیل میده و مزه شکلات  ، جایی که هر روز صبح با نوازش هایی رو گونه ام از خواب می پرم.

بعضی وقت ها با خودم فکر میکنم که شاید تمام این ها یه رویای زیباست که وقتی از خواب بیدار میشم از بین میره.

داشتن جونگوک واقعا زیباست ، داشتن شونه های محکمش برای تکیه دادن ، دیدنش وقتی پیشبند بسته و غذا درست می کنه ،کنار هم ظرف شستن، تمام این ها فراتر از تمام تصورات من بود .

روبه روم روی مبل نشسته بود و عمیقا داخل متنی که می نوشت غرق شده بود . حتی تو این حالت هم دوست داشتنی به نظر می رسید .

با زنگ خوردن موبایلم نگاهم رو از جونگوک گرفتم و به گوشیم دادم .

_بله ؟

+سلام یونگیا .  صدای بامزه و نرم جین داخل گوشم  پخش شد.

_جین!! خدای من بالاخره زنگ زدی! هیچ با خودت فکر نمی کنی که شاید یکی هست که دلتنگته ؟ یهوی گذاشتی رفتی و ترکم کردی و حالا هم که رفتی داری فراموشم می کنی عوضی؟

جونگوک با خنده سرش رو بالا اورد و نگاهم کرد .

+یونگی ناراحت نباش دیگه خب منم داشتم یکمی خودمو جمع و جور می کردم .

_خب حالا  ، چخبر همه چی خوب پیش می ره؟

+اره همه چی خوبه تو نگران نباش ، اها راستی ؟

_چی ؟

+از جئون بپرس کسی به اسم پارک سانمی می شناسه؟

_چرا باید کسی به این اسم رو بشناسه !؟  اخم کردم.

+بپرس دیگه .

_خب باشه یه لحظه صبر کن. گوشی رو از کنار گوشم پایین آوردم.

_گوکی تو کسی رو به اسم پارک سانمی میشناسی ؟

جونگوک سرش رو بالا آورد و باتعجب نگاهم کرد : تو نمیشناسی؟

_چرا باید بشناسم ؟ در حالی که بیش تر عصبانی می شدم پرسیدم .

+یونگی اون یه بازیگره که همسایه منم هست  .

بدون این که جوابشو بدم دوباره گوشی رو کنار گوشم گذاشتم : الو جین اره میگه میشناسه ، میگه همسایشه و بازیگر هم هست. حالا تو از کجا میشناسیش؟

+ وقتی می خواستم گوشیتو از جونگوک بگیرم داخل آسانسور دیدمش بعد یه کم با هم حرف زدیم ، دیروز هم رفته بودم پارک منو دید و اومد با هم آشنا شدیم و بعدش رفتیم غذا خوردیم .

_خیلی مختصر و مفید توضیح دادی ممنون ، جین نرفته داری دوست دختر پیدا می کنی ؟

+دوست دختر کجا بود با هم دوست شدیم، بده که دوست پیدا کنم؟
_معلومه که بده فقط من باید دوستت باشم .

+دیگه داری چرت چ پرت می گی باید قطع کنم دوباره بهت زنگ می زنم .

_باشه در هر صورت اینطوری زنگ زدنت به درد خودت می خوره.

+من دیگه می رم فعلا.

با عصبانیت  نگاهمو به جونگوک که با تفریح نگاهم می کرد دادم : چرا اینجوری نگاهم می کنی ؟

+وقتی حسودی می کنی خیلی بانمک و خوردنی میشی .

_من حسودی نکردم . با صورت سرخ شده از خشم و خجالت بلند روبه جونگوک توپیدم.

دفتر و لپ تاپش رو از روی پاهاش برداشت و به سمتم اومد : چرا حسودی کردی . خیلی هم بامزه بود .

دست هاشو کنار رون هام روی مبل گذاشت و به سمتم خم شد: یونگی؟!

درحالی که به چشم هاش نگاه می کردم هوم ارومی زمزمه کردم . دیدن صورتش از این فاصله باعث می شد قلبم  یک ضربان رو جا بندازه .

+میشه ببوسمت؟

با اون صدای جذاب و گیراش زمزمه کرد و کاری کرد که برای چند لحظه نفس کشیدن رو فراموش کنم .

_برای این کار نیازی به اجازه نداری.

_____________________________________________________

هیح هیح هیح هیح (خنده شیطانی )

خیلی قشنگ گذاشتمتون تو خماری ヽ(^。^)丿

کامنتاتون کم شده باز(ㄒoㄒ) همش شیش روز نبودما(T⌓T) تو این شیش روز فراموشم کردین(╥_╥)

[look like a Rose]Where stories live. Discover now