twenty four

1.5K 362 45
                                    


ای کاش  یک بار هم تو به سمتم قدم برداری.

___________________________________________________

«تهیونگ»

+کییممم تهیونگگگگ. با فریاد پسر مصدوم از جا پریدم و نگاهم رو از یونگی به اون پسر دادم که با برق عجیبی داخل چشم هاش نگاهم می کرد. حسی که از نگاه اون بهم دست داد بی نظیر بود.
جوری نگاهم می کرد که انگار تندیس یا همچین چیزی هستم.

_اووه سلام خوشحالم منو میشناسی . دست مو براش تکون دادم.

+مگه کسی هم هست که تو رو نشناسه ، وای الان از ذوق غش میکنم.

_معلومه که میشه، نمونش هم همین دوستمون (با دست به یونگی که با گیجی نگاهش رو بین ما می چرخوند اشاره کردم)  تازه می خواست ازم شکایت کنه.

~می شه یکی به منم بگه اینجا چخبره ! جیهوپ تو این یارو رو میشناسی؟

+خدای من یونگی ! مثل این که اون شب چیزی جز جئون جونگوک ندیدی . ایشون همون کیم تهیونگه که رفتیم کنسرتش .آقای کیم واقعا خوشحالم که  از نزدیک  ملاقاتتون می کنم منو جیمین فن درجه یکتیم. اما شما برای چی اینجا داخل اتاق منید؟

_اوه من همون کسی هستم که در ماشین رو توی صورتت کوبید ، واقعا بابتش معذرت میخوام راستش با دیدن یونگی شی اون قدر هیجان زده شدم که شما رو ندیدم.

~چرا یک فرد معروف باید با دیدن من هیجان زده بشه؟
یونگی در حالی که اخم کم رنگی روی پیشونیش نشسته بود پرسید.

_خب من خیلی کنجکاو بودم که نیمه جونگوک رو ببینم و وقتی تونستم آدرستونو گیر بیارم اومدم  و منتظر موندم که شما رو ببینم و با هم گپ بزنیم .

~درسته که من و جونگکوک شی نشان های یکسانی داریم ولی هیچ رابطه ای  بین ما نیست و قراره که هر کس به زندگی خودش ادامه بده ، و من تو زندگی خودم نیاز ندارم که با دوست و همگروهی هم نشانم دوست باشم و گپ بزنم.

قبل از این که دهانم رو باز کنم و حرفی بزنم هوسوک پیش دستی کرد :هیووونگ میشه قبل از این که دوباره بحثتون بشه بری و برام آبمیوه و کیک بگیری خیلی گشنمه.

یونگی دوباره نیم نگاه خشمگینی به سمتم پرتاب کرد و بعد بی هیچ حرفی از اتاق خارج شد.

_نمیدونم هدفت از این که این همه راه بلند شدی اومدی اینجا تا یونگی رو ببینی چیه اما فکر می کنم تمام گفتنی ها رو دوستت گفته . واقعا فکر نمی کردم رفتار جونگکوک با این موضوع این طوری باشه برای همین نقشه اومدن به کنسرتو کشیدیم ولی حرف های دوستت کاملا امید کمی هم که یونگی داشت رو نابود کرد . و خب یونگی وقتی از یک چیز دست بکشه واقعا دیگه سمت اون چیز نمی ره.

+من واقعا اومده بودم که با یونگی آشنا بشم و البته تصمیم داشتم که کمکشون کنم ، شما باید کمی جونگکوک رو هم درک کنید . من از بچگی همراهش بودم و تمام سختی هایی رو که تو مسیر خواننده شدن کشید با چشم دیدم اون حق داره که راحت ازشون نگذره ولی اون احمق به یونگی هم نیاز داره مطمئنم چندین شبه که مثل آدم نخوابیده و این منو خیلی نگران میکنه.

هوسوک با لب هایی که جلو داده بود دستشو زیر چونش برد و صدای ریز هوممم مانندی در آورد . خیلی بامزه بود !

+واقعا میخوای کمکشون کنی ؟

_واقعا میخوام

+قول می دی که به یونگی آسیبی نرسه؟

_نمی تونم قول بدم ولی بهتریم تلاشمو براش میکنم.

+ممم خب اگه اینطور باشه (کمی مکث کرد ) من و تو از این به بعد همکاریم بهت تبریک میگم .

خنده بلندی کردم . این پسره واقعا بامزه بود.

+و در ضمن باید بهم یکم از اون رقص های باحالتون یاد بدی.

_حتما همین کارو میکنم ما از این به بعد دیگه دوستیم.

____________________________________________________

هی کاکائو ها

منو بابت تاخیرم ببخشید 😆 (وی دارای یک عدد دختر خاله چهار ساله است که وی را با همبازی خود اشتباه گرفته و مجبورش میکند در هجده سالگی با او خمیر بازی کند)
خلاصه واقعا وقت نداشتم😅
و همون طور که بهتون گفتم بیشتر درگیر آماده کردن سوپرایزم بودم که بزودی می بینیدش و امیدوارم که خوشتون بیاد😉

[look like a Rose]Where stories live. Discover now