fifty three

1K 250 60
                                    

از مشکلاتت فرار نکن ، هر چه بیشتر فرار کنی از من دور تر میشی .

چون من  جزئی از مشکلاتتم.

______________________________________________________

با صدای مکرر زنگ خوردن تلفنی از خواب پریدم ، جونگوک صبح زود رفته بود برای همین طرف دیگه تخت سرد و خالی بود .

کش و قوسی به خودم دادم و در حالی که پاهامو روی زمین می کشیدم به سمت منبع اون صدای ناهنجار رفتم.

_ بله ؟!

+ ی..یون.گی ...

_هوسوک ! حالت خوبه چیشده چرا داری گریه می کنی ؟!با نگرانی بعد شنیدن صدای پر از بغض و گرفته هوسوک پرسیدم .

+یونگی ... می تونم بیام پیشت؟  صداش هر لحظه بم تر و بی نفس تر میشد .

_معلومه که می تونی بیای ، هوسوک دارم از نگرانی میمیرم چی شده چرا انقدر ناراحتی ؟

+میام پیشت .

با شنیدن صدای بوق که نشون دهنده قطع کردن هوسوک بود با نگرانی روی مبل نشستم ، چه اتفاقی افتاده بود که هوسوک انقدر بهم ریخته بود .

خیلی کم پیش می اومد که هوسوک گریه کنه .

با نگرانی ای که هر لحظه بیشتر می شد شماره جونگوک رو گرفتم ، بعد از هفت بوق که هر لحظه باعث می شد اسید معده ام بیش تر ترشح بشه بلاخره صدای آروم جونگوک داخل گوشم پیچید : یونگی ؟!

_سلام گوکی . کجایی ؟ حالت خوبه ؟ اتفاقی برات نیفتاده ! دیوانه وار  شروع به پرسیدن کرد.

+من تو سالن تمرینم یونگی و حالمم کاملا خوبه فقط یکمی خسته ام ، اتفاقی افتاده ؟ چرا انقدر مضطربی؟

نفس حبس شده ام رو با کمی آسودگی بیرون دادم : چند دقیقه پیش هوسوک زنگ زده بود ، داشت گریه می کرد ازم خواست بیاد پیشم ، نگفت چی شده ، نگران شدم که اتفاقی برای تو با جین افتاده باشه .

+آرامش خودت رو حفظ کن ، حتما وقتی فهمیدی چی شده به من زنگ بزن و خبر بده باشه .

_باشه گوکی ، دیگه مزاحمت نمیشم ،زیاد خودتو خسته نکن باشه .

+باشه عزیزم .

_مراقب خودت باش ، دوست دارم .

+ منم دوست دارم .

با استرس پاهام رو روی زمین می کوبیدم و منتظر اومدن هوسوک شدم .

یک ربع بعد در با ضربه های آرومی به صدا در اومد . با استرس و دست هایی که عرق کرده و یخ زده بودن به سمت در رفتم و به سرعت در رو باز کردم : هوسوک .!

پشت در هوسوک با چشم های پف کرده و قرمز و لب هایی که به شکل مثلث شده بود ایستاده بود .

_چه بلایی سرت اومده هوسوک ؟!

+یونگی . بغضش ناگهان ترکید و شروع به گریه کردن از ته دل کرد . 

با وحشت از گریه بهترین دوستم جلو رفتم و دست هامو دور شونه هاش حلقه کردم : شیش آروم باش .

+اون رفت ، منو تنها گذاشت . در حالی که اشک هاش قطره قطره از چشم های پاپی طورش می چکید گفت .

_کی رفت ؟ چی شده هوسوک درست تعریف کن دارم از نگرانی سکته می کنم  .

به داخل خونه کشوندمش و در رو بستم به سختی رو مبل نشوندمش و بعد خودم روی زمین روبه روش نشستم و دست هاشو گرفتم : بهم بگو چی شده تا کمکت کنم .

+چند هفته پیش ... وقتی داشتیم از بوسان برمی گشتیم موقع بنزین زدن جونگوک رفتم تا یسری چیز میز بخرم ... اونجا .. اونجا یه خانوم بود که وقتی نشانم رو دید مضطرب شد و از خواهش کرد به ادرسی که بهم داد برم و کسی به اسم هیومین رو ببینم .

سیب گلوش بالا و پایین شد ، معلوم بود داره بغضش رو می خوره : من رفتم.... آدرس برای یک بیمارستان بود ، رفتم و دیدمش .. اون...اون نیمه ام بود .

قطره های اشک روی صورتش  شروع به غلت خوردن کردن :  هیومین ... اون سرطان  ریه داشت  با خودم گفتم کمکش می کنم بهش امید می دم تا یه انگیزه ای برای زندگی و نباختن روحیه اش پیدا کنه اما ...

دست هاشو داخل موهاش فرو کرد و به سمت بالا هلشون داد : وضعیتش از چیزی که فکر می کردم قرمز تر بود دکترش می گفت دیگه امیدی به درمانش نیست ..... چند هفته روز و شب کنارش بودم سعی می کردم خوشحالش کنم اون نیمه ام بود ... دیروز ... دیروز برای گردش بردمش بیرون ... گفت دوست داره بازی کردن بچه ها رو ببینه با هم رفتیم پارک ... ازم تشکر کرد که آرزوشو برآورده کردم ... رفتم ...فقط چند لحظه رفتم تا یه چیزی بگیرم و وقتی برگشتم .... روی زمین افتاده بود .... لباسش غرق خون بود .. مردم دورش حلقه زده بودن ...  تقصر من بود .... من باعث شدم که بمیره ... نباید  ... نباید  می بردمش بیرون .

تمام بدنش می لرزید ، سعی می کرد گریه نکنه اما نمی تونست جلوشو بگیره .

_هوسوکی .

نگاهشو به سمتم برگردوند .

_ هیچ چیز تقصیر تو نبوده ، تو کار خوبی کردی ، اون دختر  خوشحال بود که براش اینکارو کردی .

+اما ..

_اگه یک اتفاق قرار باشه بیفته هیچ چیز نمی تونه جلوشو بگیره ، تو نمی تونستی جلوی مرگ اون دختر رو بگیری ، تو حداقل کاری که می تونستی رو براش کردی پس هیچ وقت خودت رو مقصر ندون باشه .

سرش رو پایین انداخت و بدون هیچ حرفی به دست هاش خیره شد .

_من نمی گم برای از دست دادن نیمه ات ناراحت نباش گریه نکن فقط بهت می گم به خاطر این اتفاق خودت رو مقصر ندون باشه .

+خوشحالم ...خوشحالم که تو رو دارم یونگی .

لبخندی زدم : یه روز همه چیز درست میشه هوسوک .

_____________________________________________________

سلام شرین عسلا

حالتون چطوره ، امیدوارم که خوب باشید (✿ ♥‿♥)
این پارتم بسی غمگین بود ◌⑅⃝ᵐᶦˢˢ(꜆˘͈ෆ˘͈꜀)ʸᵒᵘ⑅⃝◌
بچم خیلی ناراحت و داغون شده 😥
چند وقت دیگه قراره یه سوپرایز خوشگل داشته باشید پس قشنگ منتظرش باشید و ازش استقبال کنید 😌
مثل افرودیته منو از نوشتنش پشیمون نکنید 😊

کلی دوستون دارم😍

[look like a Rose]Where stories live. Discover now