fifty six

1.1K 250 195
                                    


دو خط موازی هیچ وقت بهم نمی رسن ، پس باید بیخیال رسیدن بهم بشیم و راه رو کنار هم ادامه بدیم .

تا جایی که خط به پایان برسه.

_____________________________________________________

«یونگی »

_چند روز طول می کشه ؟  با ناراحتی خودم رو بیشتر به جونگوک نزدیک  کردم .

+نمی دونم شاید یک هفته شاید هم دو هفته .  صورتش رو بین شونه ام مخفی کرد .

دوهفته ندیدن جونگوک برای من خیلی سخت به نظر می رسید ، چند ماه بود که حتی یک روز هم از هم جدا نبودیم.  می دونستم شغل جونگوک همچین سختی هایی هم داره ، باید خودمو براش آماده می کردم .

+باید هر روز با هم حرف بزنیم ، باهات تماس تصویری
می گیرم ، باید برام عکس بفرستی  ، وگرنه از دلتنگی
می میرم . در حالی که لب هاش با گردنم تماس داشت زمزمه کرد . از حس قلقلکی که نفس گرمش روی گردنم بوجود میاورد کمی شونه ام رو جمع کردم .

_باز لوس بازیاتو شروع کردی آقای جئون . با خنده از رفتار های بامزه اش گفتم.

خیلی جدی عقب کشید : یونگی !

_بله؟ به ابرو های درهمش نگاه کردم .

+اگه برای تو لوس نباشم برای کی لوس باشم ؟ دوست داری برم برای یکی دیگه لوس بازی دربیارم ؟

ضربه نسبتا محکمی به بازوش زدم: نخیر اصلا دوست ندارم ، تنها کسی که حق داره این قیافه کیوتت رو ببینه منم ، در ضمن تو کنسرت زیادی کیوت بازی درنمیاری ها!.

بلند خندید ، دندون های خرگوشیش رو نشونم داد : باشه آقای حسود .

***

_مراقب خودت باش، باشه ؟ با لب هایی که از ناراحتی به پایین آویزون شده بود به جونگوک که در حال بستن بند کفشش بود نگاه کردم . داشت می رفت ، برای حداقل دوهفته خبری از گرمای بدنش روی ملافه ها و تشک تخت نبود . کسی نبود که صبح ها با بوس های ریز  روی صورتم از خواب بیدارم کنه.

بلند شد و نگاهی به من که با بغض واضحی بهش خیره بودم انداخت:  قرار نبود گریه کنی دیگه .

_آخه دلم برات تنگ میشه .

+زود برمی گردم ، هر روز هم لهت زنگ می زنم که زیاد دلت تنگ نشه .

_آخه مگه با تماس دلتنگی من رفع می شه.!

+منم دلم برات تنگ میشه عزیزم ولی باید برم ، اگه مجبور نبودم هیچ وقت نمی رفتم ولی مجبورم  .

دست هامو جلو بردم و دور گردنش حلقه کردم : زود برگرد .

به جلو خم شد و لب هاشو به پیشونیم  چسبوند : زود برمیگردم ، خیلی زود .

_دوستت دارم .  با خجالت تو گوشش زمزمه کردم.

+منم همین طور .بوسه ی دیگه ای رو گونه ام گذاشت .

_خیلی خب برو دیگه دیرت میشه. از پرواز جا میمونی .

+مراقب خودت باش . عقب رفت و دسته ی چمدونش رو روی زمین کشید .

_باشه .

داخل آسانسور شد و به سمتم برگشت ، لبخندی زد .

دستم رو براش تکون دادم .

+عاشقتم. لب زد .

فرصت نشد جوابش رو بدم در آسانسور همون لحظه بسته شد . نمی دونم چرا احساس خوبی به این سفر نداشتم .

****

با صدای زنگ خوردن تلفن از خواب پریدم ، روی مبل جلوی تلویزیون خوابم برده بود . دلم نمی خواست بدون جونگوک روی اون تخت بخوابم ، احساس تنهایی بهم دست می داد .

با بی حوصلگی به سمت تلفن که چند دقیقه ای در حال زنگ خوردن بود رفتم : بله؟

+سلام . صدای خشک مردی داخل گوشم پخش شد .

_سلام بفرمایید ؟ با تعجب پرسیدم.

+دارم با مین یونگی صحبت می کنم ؟ 

ابرو هام بالا پرید ، معده ام شروع به پیچ خوردن کرد : بله خودم هستم .

+می تونیم رو در رو با هم صحبت کنیم ؟

_شما!؟ با ترس و تعجب در حالی که صدام به سختی از حنجره ام خارج می شد پرسیدم .

+مدیر برنامه های جونگوک هستم . آقای مین نمی خوام بترسونمتون اما باید با همدیگه صحبت کنیم. راجب شما ، جونگوک و  عکسی که پخش شد  .برای همین لطفا فردا به آدرسی که براتون می فرستم بیاید تا با هم حرف بزنیم این به نفع هر دوتونه .

صدای خشن مرد داخل گوشم زنگ می خورد ، راجب من و جونگوک و عکسی که پخش شد .

کدوم عکس !؟

____________________________________________________

سلام (✿ ♥‿♥)

بالاخره یونگی هم فهمید . (இдஇ;) 
چرا جدیدا انقد کامنتاتون کم شده ؟ اگه تعداد جواب های من رو در نظر نگیریم فکر کنم فقط 15 یا 16 تا کامنت هست ! چرا انقد کم 😣 من گناه دارم ╥﹏╥

از صد و پانزده نفری که فیک رو دنبال می کنن پنجا نفر ووت می دن ، شیش هفت نفر هم کامنت 😔

ریدرایی که ووت و کامنت می دید  : عاشقتونم
(♥´∀`)/

[look like a Rose]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt