sixty one

1K 241 133
                                    

دیدنت از این فاصله نزدیک  بعد از مدت طولانی ای دوری ، مثل دراز کشیدن زیر درختی بزرگ و گوش سپردن به صدای رد شدن باد از لابه لای شاخه و برگ ها لذت بخش بود .

_____________________________________________________
«جین»

_واقعا معذرت می خوام ، قسم می خورم که برات جبران کنم .

با دیدن خارج شدن نامجون از ساختمون دانشکده و نزدیک شدنش بهمون در حالی که  وسط محوطه تقریبا خلوت دانشگاه ایستاده بودیم رو به سانمی زمزمه کردم و یک قدم بهش نزدیک تر شدم .

می دونستم کاری می خوایم انجام بدیم اصلا کار درستی نیست ولی این آخرین راهی بود که برامون مونده بود .

محال بود نامجون ما رو نبینه ، جدا از خوشتیپ و جذاب بودنمون که خیلی توی چشم می زد ، بخاطر قد بلندم حتی می شد  از خارج  محوطه دانشگاه هم تشخیص داد که این منم که وسط حیاط دانشگاه ایستادم .

زیر چشمی به سمت نامجون نگاهی انداختم . با دیدن قدم هاش  که کند و کندتر میشد و در آخر ده قدم دور تر از ما کاملا ایستاد نیشخندی زدم و دستم رو دور کمر سانمی حلقه کردم .

_واقعا متاسفم . زمزمه کردم و بعد دقیقا جلوی چشم های گشاد شده از تعجب نامجون سانمی رو بوسیدم .

نه یک بوسه کوتاه و الکی .

بلکه یک بوسه واقعی ، از اون بوسه ها که دست هاتو محکم تر دور بدن فرد مقابلت می پیچی  ، از اون بوسه ها که صدای نفس های عمیقت تا بیست قدم یا شاید بیشتر هم میره .

یک بوسه واقعی جلوی چشم های نیمه ام .

از این که سانمی هیچ احساسی به این بوسه  نداشت  مطمئن بودم . این یه توافق بود . اون هیچ احساس فراتر از احساسات یک دوست به من نداشت ،مطمئن بودم .

+خدای من ، هیونگ!!

با صدای آشنایی که از پشت سرم به گوش رسید از جا پریدم و از سانمی فاصله گرفتم .

با نفس نفس به عقب چرخیدم و با جیمینی که با چشم های گرد شده و دهان باز مونده به من و سانمی و بعد به نامجون نگاه می کرد روبه رو شدم : ج..جیمین !

قبل از این که چیز دیگه ای از دهانم خارج بشه جسم بزرگی بعد از برخورد به شونه ام به سرعت از جلوی چشم هام رد شد . با تعجب برگشتم و به نامجونی که با قدم های سریع و خیلی خیلی محکم در حال دور شدن ازمون بود نگاه کردم .

پس خوشحال نشدی نامجون !.  خنده بی صدایی از بین لب هام خارج شد .

با کشیده شدن آستین لباسم از فکر و خیال خارج شدم و بار دیگه با تعجب به سمت سانمی برگشتم .

سانمی در حالی که با چشم های وحشت زده به جیمین خیره بود و گونه هاش طیف های زیبایی از صورتی و قرمز رو به خودش گرفته بود زمزمه کرد: ا...اون ..کیه.؟

به جیمین  که با چشم هاش در حال خوردن سانمی بود نگاه کردم .

خدای من نکنه ....

_شما دوتا نیمه همید!!!؟

_____________________________________________________

سلام به روی ماهتون 🌙💫

اهم اهم سال نوعهِ تون هم مبارک ، گرچه امروز هیچ فرقی با دیروز یا روز های گذشته اش نداشت ولی به هر حال عیدتون مبارک 😊
کیا جیمین و سانمی  رو با هم شیپ می کردن؟ بفرمایید😉
وضعیت این دو طفلمونم درحال درست شدنه (منظورم نامجینه) 

منتظر کامنتاتون هستم ، پارت بعد قراره کلی متعجب و هیجان زده بشید پس منتظر باشید 😉

[look like a Rose]Where stories live. Discover now