part two

2.6K 461 52
                                        


 _چی!؟ بعد از شندین حرف هوسوک با وحشت داد زدم.

با خوشحالی بالاوپایین پرید : نشانم ، وقتی صبح از خواب بیدار شدم روی مچم بود .

_ببینمش . دستش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم.

هوسوک با خوشحالی آستینش رو بالا داد و من تونستم درخت نصفه ای که روی مچش طراحی شده بود رو ببینم.

+میبینی !به نظر من که خیلی قشنگه نظر تو چیه ؟

هنوز هم از خبر شوکه کننده ای که هوسوک ساعت هفت صبح تو سرم کوبیده بود شوکه بودم برای همین بدون این که متوجه حرفش بشم سر تکون دادم.
+سه روز دیگه  نشان تو هم ظاهر میشه ، وای من خیلی هیجان زدم ، دلم می خواد دست هر کسی که رد می شه رو بگیرم و  نشانش رو چک کنم .
_اما مال تو سه ماه بعد از تولدت ظاهر شد پس ممکنه که مال منم چند ماه طول بکشه؟
+مال من فرق داشت ، کل خانواده ما سه ماه بعد از تولدشون نشان دار شدن ولی برادرت دقیقا روز تولدش نشانش ظاهر شد یادت نیست ! .

راست میگفت جیهون صبح روز تولدش نشانش ظاهر شد که یک گربه بود .

یک گربه کیوت !

واقعا یک گربه  کوچولو و کیوت روی دست برادرم بود ! یادمه وقتی نشانش رو دید می خواست بشینه یک گوشه و تا ابد گریه کنه .  

. برای مرد سی ساله خیلی مضحک به نظر می رسه که روی مچش طرح یک گربه کیوت باشه .

برادرم سه سالی میشد که ازدواج کرده بود ،همسرش یونا یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانش بود .که بعد از سه سال داخل مترو به هم برخورد کرده بودن و فهمیده بودن که  نیمه ی همدیگه ان.
بعد از اون دوسال با هم دوست بودن و بعد و از دوسال ازدواج کردن .
+یعنی هم نشانم کیه ؟ به نظرت اونم از رقصیدن خوشش میاد ؟ کاش دوست داشت باشه ، همیشه دوست داشتم مثل تو فیلما با هم نشانم برقصم ، حتی برنامه ریختم که یه دوربین خفن بگیرم و از رقص دو نفرمون فیلم بگیرم و تو     یوتیوب آپلودش کنم تا همه ببینن ما چقدر بهم میایم.... هوسوک در حالی که پشت سرم  میومد   راجب آرزو هاش برای  زن آینده اش و کار هایی که قراره با هم انجام بدن وراجی می کرد .

 بالاخره وقتی که به مدرسه رسیدیم برای این که از دست وراجی های هوسوک خلاص بشم سریع داخل دستشویی پیچیدم و به هوسوک گفتم که دل پیچه گرفتم و اون بهتره بره سر کلاس .

وقتی وارد دستشویی شدم شانس باهام یار بود و کسی داخل دستشویی نبود و من تونستم برای ده دقیقه در سکوت روی توالت بشینم و برای از بین بردن استرسی که   حرف های هوسوک بهم وارد کرده بود  تلاش کنم ، که البته موفق نشدم  پس نفسم رو با شدت بیرون دادم و کوله ام رو برداشتم و از دستشویی خارج شدم و تمام راه تا کلاس تاریخ خانم وو رو دویدم.

وقتی که وارد کلاس شدم خانم وو با دیدنم که با یک لبخند دستپاچه نگاهش میکنم اخمی کرد : آقای مین !! یادم میاد که بهتون گفتم اگه   یک بار دیگه دیر کنید بخششی در کار نیست ؟
قیافه غمگینی گرفتم : خانم وو خیلی عذر می خوام مسموم شده بودم و اصلا حال خوبی نداشتم دلیل تاخیرم این بود .
نگاه من دیگه با حرفات گول نمیخورمی به سمتم پرتاب کرد ولی گفت : این دفعه ی آخره مین من اینجا یادداشت میکنم.

_دیگه تکرار نمیشه .

وقتی بالاخره کنار جین نشستم خانم وودوباره شروع به درس دادن کرده بود . خوشبختانه کلاس های هوسوک با ما فرق داشت و حداقل یک ساعت از پر حرفی هاش خبری نبود .
+هی یونگی چخبر ؟ جین به‌سمتم برگشت و پرسید.

سرمو روی میز گذاشتم و  به جین نگاه کردم .

_ بجز ظاهر شدن نشان هوسوک اتفاق دیگه ای  نیفتاده. با بی حوصلگی زمزمه کردم.

+چی! در حالی که با صدای بلندی می پرسید وحشت زده به سمتم چرخید که باعث شد زانوش به لبه ی میز برخورد کنه و صورتش از درد  جمع بشه.

تمام کلاس به سمت ما برگشته بودند و با نگاه تاسف باری به ما نگاه می کردند.
+چیزی شده آقای کیم ؟ اگه چیز جالبیه برای بقیه هم تعریف کنید.
جین در حالی که از درد قرمز شده بود سرش رو برگردوندو رو به خانم وو گفت : ببخشید من یه سوسک قهوه ای دیدم برای همین ترسیدم .
خانم وو نگاه کلافه ای به سمت ما انداخت و کلافه تر گفت : سوکجین بهتره بشینی و نظم کلاس رو بیش تر از این بهم نریزی .
جین در حالی که غر میزد پای آسیب دیدشو ماساژ داد .
+یونگی این چه طرز خبر دادن بود! نزدیک بود سکته کنم .
_خب خودت گفتی که چخبر منم بهت گفتم .

+دیگه انتظار نداشتم انقدر ناگهانی یه چنین خبری رو بدی .

_خبر شوکه کننده ای بود ولی نه در حدی که وسط کلاس داد بزنی خب نشانش ظاهر شده و این  که  تعجب نداره.

چشم غره ای به سمتم رفت و صورتش رو به سمت پنجره چرخوندو سرش روی میز گذاشت. فهمیدن این که ناراحت شده سخت نبود . از تولدش چند ماهی می گذشت و هنوز هیچ نشانی روی مچش نبود ، منطقی بود که ناراحت باشه

_______________________________________________

سلام لاولی ها ★
نظرتون راجب این پارت چی بود ،  هنوز وارد داستان نشدیم و فعلا تو مقدمه داستانیم ، پس از این که هنوز خبری از جونگوک و تهیونگ ... نیست ناراحت نباشید به مرور به اون قسمت هیجان انگیز هم می رسیم

ووت و نظر یادتون نره ಠ‿ಠ

[look like a Rose]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora