twenty five

1.5K 355 93
                                    

بی احترامی هات احساسات منو از بین نمی بره بلکه تغییر شون  می ده.

_____________________________________________________

«جین»

بین دو راه گیر کردن واقعا عذابه، بدتر هم میشه وقتی با تمام وجودت انجام هر دو راه رو میخوای.

بزرگ ترین دوراهی زندگی من چیزیه که هم با رها کردنش آسیب می بینم و هم با نگه داشتنش.

نمیدونم چند وقت بود که نامجون با دیدن من راهش رو عوض می کرد، کنارم نمی ایستاد ، دیگه از اون لبخند های قشنگش که چال  روی گونه اش رو مشخص می کرد بهم هدیه نمی داد.

چند وقت بود که حتی دیگه باهام حرف هم نمی زد  .

رفتارش بهم می گفت که باید جایی بین گذشته ام رهاش کنم ولی قلبم که با هر بار دیدنش محکم تر  می کوبید چیز دیگه ای می گفت ، می گفت که رهاش نکنم دنبالش کنم تا جایی که قبولم کنه اصرار کنم.

این تنها من نبودم که اوضاع  داغونی داشتم. طی این دو هفته اخیر خونمون اونقدر ساکت شده بود که اگه تلاش می کردی می تونستی صدای ضربان کند قلب های داخل خونه رو بشنوی.

یونگی عملا داشت جلوی چشم هام نابود میشد و من نمی تونستم کاری کنم. یکی باید می بود که به خودم کمک می کرد.

می تونستم ببینم که چجوری اشتهاش رو برای غذا خوردن از دست داده و حتی اگه چیزی بخوره معدش اون رو پس می زنه ، چندین شب بود که صدای سرفه هاش از داخل دستشویی شنیده می شد .

هوسوک هر بار عجز و ناله به ما می گفت که باید این رفتارو درست کنیم رفتن که رفتن دنیا که به پایان نرسیده. اما اون درک نمی کرد ، برای ما دنیا به پایان رسیده بود دیگه باید بخاطر چی تلاش می کردیم ، می جنگیدیم. بدون اون زندگی من پوچ بود همون طور که بدون جونگوک زندگی یونگی پوچ بود.

نامجون خیلی تغییر کرده ، آشکارا سعی می کنه هم نا دیده ام بگیره هم عذابم بده .

هر بار با دیدن من داخل راهرو های دانشگاه ، دست اون دختر و محکم می گیره و گاهی حتی از لب هاش بوسه می گیره.

اما من دیگه مثل قبل نیستم ، منم تغییر کردم ، دیگه با دیدن نزدیکیش به فرد دیگه ای احساس مرگ نمی کنم ، دیگه اونقدر براش عصبانی نمی شم دیگه حسودی نمی کنم.

متوجه تغییر احساساتم شدم ، انگار اون عشق پر شور و شوقم به خاطر رفتار های نامجون کمرنگ شده و جاشو به بی تفاوتی  عجیبی داده .

کیم نامجون دارم فراموشت می کنم.

_____________________________________________________

خیلی وقت میشه نه؟

راستش عصابم خیلی خورد شده بود حتی به سرم زد بیخیال تمام زحمت هام بشم و برنامه رو پاک کنم اما خودم رو کنترل کردم.نزدیک پنج هزار کلمه نوشته بودم حتی آپش کردم اما واتپد مادر فاخر براش مشکل درست کرد. نمیدونم کدوما تون افرودیته رو خوندین ولی واقعا خیلی تایپش زمان برد که بخاطر این برنامه کوفتی و اذیتاش کلا پاکش کردم .

خلاصه کلی ناراحت و بی حوصله شدم سر این قضیه 😢
هر چی ذوق داشتم نابود شده 😣😣😣😣😣

[look like a Rose]Where stories live. Discover now