ریشه های درخت عشقت تا خود قلبم پیشروی کرد.____________________________________________________
+تهیونگ شی . دستی روی شونه ام نشست و همراه با صدا کردنم تکونم داد .
هومی کردم و غلطی زدم .
+تهیونگ شی ، تقریبا ظهره . دست اینبار لپم رو انگولک کرد تا بیدارم کنه .
_دست از سرم بردار می خوام بخوابم. با ناله گفتم و سرم رو زیر بالش فرو کردم .
+لعنتی تو دوازده ساعت خوابیدی و هنوز هم می خوای بخوابی ، پاشو تن لشت رو از روی این تخت جمع کن همش خوابی . صدا گفت و اینبار چیزی محکم به باسنم خورد .
_آییی . با داد نشستم و به موجود مزاحمی که نمی گذاشت بخوابم نگاه کردم : تو.
+ها چیه من . با پرویی گفت
_پوستت رو می کنم هوسوک .
با شنیدن صدای بی اعصاب من ترسید و خواست پا به فرار بذاره که پریدم و مچ دستش رو چنگ زدم : حالا به من در کونی میزنی ها .
+کیم تهیونگ من ازت بزرگ ترم به چه جرئتی اینج..
دستش رو کشیدم و روی تخت انداختم ، در حالی که پاهامو دوطرف شکمش روی تخت می گذاشتم دست هاشو با یک دست گرفتم : برام مهم نیس هیونگ بهتره که آماده باشی چون می خوام تا وقتی گریه کنی قلقلکت بدم.
+نهههه ، نه صبر ک....
اجازه حرف زدن بیشتر رو بهش ندادم و با یک دست شروع به قلقلک دادنش کردم. در حالی که قهقه می زد التماس می کرد که بس کنم .
+ تهی...یونگ بخدا..... اای بخدا ...تلافی می کنم .
_هاه منتظر تلافیت می مونم .
+وااای ب...شتیه.. سه دی..گه غلط..ککردم . در حالی که اشک از چشم هاش سرازیر بود و می خندید داد زد .
دلم به حالش سوخت و ولش کردم : دیگه بهم درکونی نمی زنی. به چشم های گشاد شده و براقش نگاه کردم .
+ نه ... دیگه .. آی خدا دیگه بهت درکونی نمی زنم . با نفس نفس گفت .
لب هاشو به پایین اویزون کرد و شبیه یک پاپی شکست خورده با غم نگاهم کرد ، و خب لعنت بهش انقدر قیافش مظلوم و بامزه بود که دلم ضعف رفت .
مچ دست هاش رو ول کردم و خواستم از روش بلندشم که پاهاشو بالا اورد دور کمرم حلقه کرد و چرخی زد و روی تخت پرتم کرد : هاه خودتو میبینی ، داشتی برام غلدری می کردی .
دست هامو بالا بردم و شونه هاشو چنگ زدم و به سمت خودم کشیدمش : الکی حرف نزن حتی اگه بالا هم باشی این منم که کنترلت می کنم .
فاک ، این چه زری بود که زدم !
با چشم های گشاد شده نگاهم کرد ، چرا چشم هاش وقتی تعجب می کرد انقدر روشن می شد .
-رفتی ته.... صدای ناگهانی در و فریاد سوکجین باعث شد هول شده از روم کنار بره و از تخت به پایین پرت بشه .
در حالی که سرفه می کردم به جین نگاه کردم .
-داشتید چه غلطی می کردید ؟ با شکاکی پرسید .
+ داشتم .... ای داشتم قلقلکش می دادم تا بیدار شه . به سختی از روی زمین بلند شد و لنگ زنان از اتاق خارج شد.
- خیلی خب ، کیم تهیونگ همین حالا بلند شو و صورتت رو بشور بیا پایین مردیم از گشنگی بس منتظر تو موندیم .
_باشه سوکجین شی .
-بهم بگو هیونگ . زمزمه کرد و اتاق خارج شد .
نفسم رو پر سر و صدا بیرون دادم ، اون دیگه چی بود .
چرا چشم هاش انقدر قشنگ بود ؟
_هوف کیم تهیونگ دیوونه شدی رفت .
_____________________________________________________
هلوووو (↑ω↑)
یه شروع گوگولی ویهوپ براتون نوشتم برید حالشو ببرید (。>‿‿<。 ) در رابطه اولین پاراگراف هم یادتونه که نشان هوسوک یه درخت بود دیگه(^・ェ・^)
راستی یه مدته کامنتاتون خیلی کم شده ها حواسم هست (┬┬_┬┬) چرا دیگه باهام حرف نمی زنید بلا ها Ó╭╮Ò
اصن قهر می کنم میرم (。♋‸♋。)💼🏃🏃
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]