بوسیدنی ترین لب های دنیا برای منه!
_____________________________________________________
لب ها هیچ طعم خاصی ندارن ، این احساسات اند که به بوسه طعم می بخشن ،طعم شیرینی که دل رو نمی زنه .
دست های جونگوک گونه هام رو قاب کرده بود و با شستش آروم نوازشم می کرد . نفس هامون یکی شده بود، احساس می کردم که حالا حتی بیشتر از قبل با هم پیوند خوردیم .
لب هاش بوسه های کوچیک و آرومی روی لب هام می زد ، خبری از شهوت و هوس نبود چیزی که حسش می کردم فقط احساسات لطیف و آروم جونگوک بود .
بوسه ی آروم دیگه ای روی لب هام زد و کمی عقب رفت وبه چشم هام نگاه کرد .
+ممنونم که وارد زندگیم شدی یونگی .
از تمام احساسات خوبی که حس می کردم کاسه چشم هام پر شد .
جونگوک خم شد و روی چشم هام بوسه زد و گردنم رو نوازش کرد : هیچ وقت گریه نکن .
قلبم از این همه زیبایی و لطافتش تند تر از همیشه می تپید .
برای اولین بار جسارت کردم و دست هامو بالا بردم و گونه هاشو داخل دست گرفتم و جلو رفتم ، اونقدر که نفس هاشو برای خودم داشته باشم .
لب هاشو لمس کردم ، بوسیدم ، با تمام وجودم از داشتنش لذت بردم .
جونگوک دوباره عقب کشید و کنارم روی مبل نشست و منو روی پاهاش کشید و دوباره لب هامونو بهم متصل کرد ، دستم رو دور گردنش حلقه کردم و گذاشتم بوسمون عمیق تر بشه .
دست هاش آروم کمرمو نوازش می کرد ، لب هامو آروم می بوسید ، وجودش کاملا قلبم و درگیر و اسیر کرده بود.
بوسه هاشو از لب هام فاصله گرفت و به سمت گردنم رفت ، لاله گوشم رو بوسید : دوست دارم یونگی . زمزمه کرد و سرش رو شونم گذاشت و بغلم کرد. موهاشو نوازش کردم : منم دوست دارم گوک.
****
تمام بعد از ظهرم به داخل بغل جونگوک موندن و بوسیدن همدیگه گذشته بود .
بالاخره از همدیگه دل کنده بودیم و هر کس سراغ کارهای خودش رفته بود .
جونگوک پشت لپ تاپش برگشته بود و منم برای سیر کردن شکممون به آشپزخونه اومده بودم تا غذا درست کنم .
_جونگوک ، می خوام آخر هفته برم بوسان دیدن جین .
در حالی که قارچ ها رو خرد می کردم رو به جونگوک که تا گردن داخل صفحه لپ تاپ فرو رفته بود گفتم.+چرا جین نمیاد دیدن تو !با تخسی غر غر کرد .
_جونگوک ! بدجنس نباش ، جین اونقدرا وضعیت خوبی نداره که دوباره برگرده سئول .
+چه اتفاقی برای دوستت افتاده؟ با کنجکاوی پرسید .
_ نیمه اش اونو نخواست ، اون عوضی دل جینی منو شکوند . نامجون دوست بچگیه جینه ولی اون مثل یه خط کش صافِ خط خطی می مونه . وقتی فهمید جین کسیه که باهاش پیوند خورده شروع به آزار دادنش کرد ، منم رفتم و یه مشت تقدیم صورتش کردم . جین هم دیگه خسته شده بود برای همین انتقالی گرفت و رفت بوسان ، اون روز هم که عصبانی بودم زنگ زدی بهم با نامجون دعوا کرده بودم .
+دوست دارم با دوست هات آشنا بشم ، میخوای منم همراهت بیام تا یکمی روحیه دوستت رو عوض کنم ؟
گرمای لذت بخشی داخل سینه ام پخش شد: برات مشکلی پیش نمیاد ؟
+نه ! حتی می تونم به تهیونگ بگم همراهمون بیاد ، اون صد در صد روحیه دوستت رو عوض می کنه . وقتی می بینم این طوری با غم راجب دوستت حرف می زنی ناراحت می شم ، می خوام که خوشحال باشی .
سرش رو داخل لپ تاپش فرو کرد تا من گونه ها و گردن سرخ شده اش رو نبینم.
چاقوی داخل دستم رو داخل ظرف شویی رها کردم و به سرعت به سمتش رفتم ، خم شدم و لب هاشو محکم بوسیدم : ممنونم که انقدر بهم اهمیت می دی .
_____________________________________________________
پارت بوس بوسی(づ ̄ ³ ̄)づ
آزادید که تا می تونید جیغ بزنید (>y<) منم جیغ می زنم 😅
چون بوسشون خیلی احساسی و لطیف بود من دیگه خیلی وارد جزئیات لب و زبون و دندون نشدم ، ولی شما نگران نباشید لب و زبون دار هم براتون می نویسم 😆 فعلا از همین بوس کوچولو های این دوتا سوییت لذت ببرید تا قسمت های پیش رفته تر 😆
و یه خبر دیگه قراره تو این سفرشون اتفاقای ژذاب زیادی بیفته پس کلی منتظرش باشید
با عشق لونا╥﹏╥
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]