fifty five

1K 236 93
                                    

روز های بهاری از راه می رسن

______________________________________________________

«جین»

_مطمئنی که با این کار مشکلی برات پیش نمیاد ؟! با اظطراب از سانمی که روبه روم نشسته پرسیدم .

+هی تا حالا پسر به ترسویی تو ندیدم ، گفتم مشکلی پیش نمیاد یعنی نمیاد دیگه .

_من ترسو نیستم فقط می ترسم به خاطر من موقعیتت خراب بشه ، نمی خوام برای کمک کردن به من آسیبی بهت وارد بشه . دست هامو بهم فشردم تا کمی از استرسی که لحظه به لحظه بزرگ و بزرگ تر می شد کم کنم .

+سوکجین ! من خودم می خوام بهت کمک کنم پس اگه اتفاقی هم بیفته تو مقصر نیستی .

_اما...چرا داری بخاطر کمک به من خودتو به خطر میندازی!؟ با تعجب پرسیدم .

+چون تو دوست منی ، می دونی که من دوست های زیادی ندارم . اونایی هم که هستن بیشتر به خاطر موقعیتم باهام دوستن ، تو اولین نفری بودی که بدون شناختنم باهام خوب رفتار کردی . می خوام با هم دوست باشیم دوستای صمیمی .... یه چیزی مثل رابطه تو و دوستای صمیمیت . زمزمه کرد و سرش رو پایین انداخت .

لبخندی زدم : نظرت چیه باهاشون آشنات کنم؟
با هیجان سرش رو بالا آورد : واقعا !

_اره  واقعا ، حالا که میخوای با من دوست بشی باید با اونا هم آشنا بشی .

چشم هاش برقی زد : خیلی دوست دارم باهاشون آشنا بشم .

****

_کلاه بذار ، ماسک یادت نره . کلاه گیس هم همین طور نمی خوام یک درصد هم برات مشکل پیش بیاد فهمیدی پس مراقب باش .

+همه ی اون کارایی که گفته بودی رو انجام دادم فقط تو نیمه ات رو پیدا کن .

_خیلی خب فعلا. تلفن رو قطع کردم و به روی تخت پرتش کردم ، مطمئن نبودم کاری که میخواستم انجام بدم درست بود یا نه . حتی از نتیجه اش هم مطمئن نبودم . میخواستم تمام تلاشم رو برای بدست آوردن نامجون بکنم ...  من یه زندگی با احساس می خواستم نه زندگی ای که بخوام خودمو سرزنش کنم که چرا تلاشی برای بدست آوردنش نکردم.

_موفق باشی کیم سوکجین .

کلاه هودیمو روی سرم کشیدم و از اتاق خارج شدم ، باید نامجون رو پیدا می کردم .

نمایش تازه داره شروع میشه کیم نامجون .

درسته که من آدم ضعیفیم ، خیلی سریع تحت تاثیر اتفاق ها قرار می گیرم ، ولی هیچ وقت نا امید نمی شم .

همیشه یه امیدی برای بهتر شدن وجود داره .

بالاخره یه روز زمستون به پایان می رسه و ما شکوفه زدن درخت ها ، شکفتن گل ها و رسیدن بهار رو می بینیم .

بالاخره یک روز بهار از راه می رسه .

و شاید بهار من نزدیک باشه .

_____________________________________________________
سلام (♥ω♥*)

برگشتم با یه پارت انگیزشی و پر امید . این بچمونم داره تمام تلاشش رو برای بهتر کردن همه چیز می کنه .

توجه کردید دخترای فیک چقدر مهربون و مظلومن!

البته بجز اون دختره دوست دختر نامجون 😒

من برای ووت و کامنت دادن زورتون نمی کنم ولی اگه  کامنتاتونو بخونم خیلی خوشحال می شم .

[look like a Rose]Where stories live. Discover now