گل های بهاری عمر خیلی خیلی کوتاهی دارن به طوری که حتی نمی تونن طعم گرمای تابستون رو بچشن.
____________________________________________________
صدای برخورد قطره های بارون رو به شیشه های بخار کرده ماشین می شنیدم اما اونقدر داخل بوسه های پروانه ای که جونگوک روی صورت و گردنم می نشوند غرق شده بودم که نمی تونستم بهش توجه کنم.
چطور کارمون به اینجا کشید ؟
منظور لعنتی جونگوک از این که شب رو با هم بگذرونیم اونی که فکر می کردم نبود برای همین وقتی دیدم ماشین کنار ساحل جای دنج و خلوتی پارک شد با تعجب از جونگوک پرسیده بودم می خوایم اینجا انجامش بدیم و خب اون لعنتی اونقدر باهوش بود که بفهمه من به چی فکر می کردم .
سر جونگوک بالا اومد و روی لب هام بوسه ی کوتاهی زد : تو تمام برنامه هامو بهم ریختی .
_هاه ، من ! اگه ناراحتی همین حالا روی صندلی خودت برگرد . با قهر گفتم و به عقب فرستادمش .
کمربندش رو باز کرد و روی صندلی من خزید : چطور می تونم از لمس کردنت ناراحت باشم ؟
بجای جواب دادن سرش رو جلو کشیدم و لب هامو به لب های سرخ شده اش چسبوندم .
یکی از دست هاش گردنم رو گرفت و با شستش مشغول نوازش پوست حساس گردنم کرد . با عقب رفتن صندلی فهمیدم که دست دیگه اش مشغول خوابوندن صندلی ماشین بوده .
سینه اش به سینه ام فشرده میشد و باعث می شد به روکش چرمی ماشین بچسبم . لب هاش لب پایینم رو در برگرفتن و مشغول مکیدن و کام گرفتن ازش شدند .
کلافه از بی حرکتی دست هامو دور گردن جونگوک حلقه کردم و پایین تر کشیدمش ، زبونش با چند بار ضربه زدن وارد دهانم شد و با زبونم برخورد کرد .
این بار من پیشروی کردم و زبونم رو وارد دهان گرم وخیسش کردم و از حس وجود جونگوک از این نزدیکی لذت بردم .
لب هاشو با سختی و پر سر و صدا ازم جدا کرد و درحالی که به سختی نفس نفس میزد روی لب هام زمزمه کرد : لعنتی ، یونگی . تو تمام چیزی هستی که من از زندگی می خوام .
گرمایی از قلبم به پایین سرازیر شد .
بوسه های کوچکی روی چونه و گلوم گذاشت و پوست گردنم رو به دندون گرفت و شروع به مکیدن کردن ، رد خیسش تا گوشم ادامه داشت لاله گوشم رو بوسید : چطور می تونی انقدر شیرین باشی .
دست هاش به داخل پیراهنم نفوذ کرد و با انگشت هاش دایره هایی روی شکمم کشید ، از لمس دست های گرمش روی پوست شکمم لرزیدم .
در حالی که مشغول بوسیدن گردنم بود دکمه های پیراهنم رو به آرومی باز می کرد و بوسه هاش پایین و پایین تر میرفت.
با فشرده شدن نوکه سینه ام توسط انگشت هاش صدای گرفته ای از گلوم خارج شد که باعث شد سر جونگوک بالا بیاد و به صورت تب دار من نگاه کنه : پس نقطه حساست اینجاست .
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]