twenty two

1.5K 356 50
                                    


کافیه کمی صبر کنی تا به خاطرت چشمم رو روی همه چیز ببندم.

____________________________________________________

«تهیونگ»

من یک اخلاقی داشتم که بعضی وقت ها واقعا اذیتم می کرد ، اون هم این بود که نمی تونستم زیر بار حرف هایی که به نظر خودم احمقانه بود برم .

و حالا حرف ها و فکر های کوک به نظر خیلی احمقانه بود ، و داشت دیوونه ام می کرد .

بعد از کلی خواهش و تمنا و قول دادن برای این که بدون هماهنگی با کوک هیچ کاری نکنم بالاخره موفق شدم که بفهمم کجا برای اولین بار اون پسر رو دیده بود .

و حالا دقیقا سه ساعت و چهل و شش دقیقه و بیست ثانیه بود که داخل ماشینم رو بروی ایستگاه اتوبوسی که جونگکوک گفته بود نشسته بودم و منتظر بودم تا اثری از اون پسر ببینم ، البته من نمی دونستم که چه شکلیه اما با  توصیفاتی که کوک کرد قطعا فقط یک پسر با پوست رنگ پریده و چشم های کوچبک و گربه ای و موهای قهوه ای این اطراف وجود داشت .

دیگه کم کم داشتم از اومدنش نا امید می شدم ، گرسنه بودم و پاهام بخاطر خم بودن مداوم درد گرفته بود .

سرم رو  به پشتی صندلی تکیه دادم و با انگشت شستم کمی چشم هامو ماساژ دادم .

اوففف بیخیال فردا دوباره میام . دستم رو جلو بردم تا ماشین رو روشن کنم که همون لحظه دو پسر در حالی که دست یکی دور شونه اون یکی بود به ماشین نزدیک شدند.

با کمی دقت متوجه شدم که پسر قد کوتاه تر مو های قهوه ای و پوست رنگ پریده داره و از حاله نا امید و افسرده ای که دورش بود متوجه شدم که اون همون پسریه که کوکی میگفت .

وقتی در حال عبور از کنار در ماشین بودند اون قدر هیجان زده و هول شدم که بی توجه به پسر قد بلند تر که دقیقا پشت در بود در رو محکم باز کردم تا جلوی فرار کردن اون پسر رو بگیرم.

+آخخخخخخخخخخ آی خدا سرم وای مگه کوری نمی بینی که داریم رد می شیم وای دارم بی هوش می شم یونگی ...

پسر بلند قد با داد گفت و ناگهان روی زمین افتاد .

_خداااای من آقا ، آقا حالتون خوبه . صدامو می شنوید .
آقا تو رو خدا نمیر . وای حالا چه غلطی کنم .

پسر قد کوتاه که هنوز تو شوک بود با داد و بیداد های من به خودش اومد و روی زمین نشست و شروع به تکون دادن و صدا کردن پسر بزرگ تر کرد : هوسوک ، هوسوک ، هوبی لطفا صدامو می شنوی حالت خوبه ... آقا اگه بلایی سر دوستم اومده باشه ازت شکایت میکنم فهمیدی! مردک احمق این چه وضع در باز کردنه اگه اون در کوفتی گاریت به دماغش می خورد چی تو میخواستی هزینه عملشو بدی .

بهت زده به پسری که با خشم و ترس تمام این حرف هارو داخل صورتم کوبیده بود نگاه کردم.
در واقع نمی دونستم چه عکس العملی نشون بدم همیشه همه بخاطر معروف بودنم با احترام با هام برخورد میکردن و این واقعا برام تازگی داشت که یکی این حرف ها رو بهم بزنه.

_م..من واقعا عذر میخوام لطفا بذارید تا بیمارستان برسونمتون .

+کمکم کن بلندش کنم . بدون هیچ تعارفی با اخم غرید .
واقعا این همون گربه مظلومی که جونگکوک می گفت بود؟

بعد از گذاشتن پسر بلند قد روی صندلی عقب به سرعت سوار ماشین شدیم و  به سمت اولین بیمارستانی که نزدیک بود راه افتادیم.

_____________________________________________________

سلام شکلات شیری های قشنگم.

اینم اولین دیدار ته ته و هوبی با این که هیچ کدومشون متوجه همدیگه نشدن .😹

تولد مونی نابغه و خرابکارمونم مبارک 🐨🍰🎇🎆🎂

[look like a Rose]Where stories live. Discover now