کاش برمیگشتیم به روزی که چشم هام چشم هاتو ملاقت کرد.
____________________________________________________
با فریاد هوسوک سر پسر به سمتمون چرخید و وقتی هوسوک رو با دهن باز خیره به خودش دید در ماشینی که ازش پیاده شده بود رو کوبید و به سمتمون اومد .
اوضاع خراب بود پس نشستن بی فایده بود بلند شدم و دست هوسوک احمق رو که انگار هیپنوتیزم شده بود رو چنگ زدم و شروع به دویدن به سمت مخالف جئون کردم.
اگه می گرفتمون صد در صد زنگ میزد پلیس به جرم مزاحمت ازمون شکایت می کرد .
_لعنت به دهن گشادت هوسوک می مردی و ده دقیقه ساکت می موندی ؟
هوسوک در حالی که هنوز داخل یک جهان دیگه شناور بود بدون جواب دادن به سوالم چیزی رو زیر لب زمزمه کرد .
وقتی اونقدر دور شدیم که مطمئنا دست جئون جونگوک بهمون نمی رسید پشتمو به دیوار یکی از خونه ها تکیه دادم و روبه هوسوک که نفس نفس میزد داد زدم : چطور می تونی انقدر احمق باشی؟
+ه..هی..هیونگ اون...اون جونگوک بود .
_خب جونگوک بود که بود رئیس جمهور که نبود .. صبر کن تو اسمشو از کجا میدونی ؟
+هیونگ اون یه آیدل معروفه جیمین هر روز داره رقصاشونو به بچه ها یاد می ده ، خدای من اون نیمه یونگیه ! با ترس زمزمه کرد.
_مطمئنی که درست دیدی من اون پسرِ مو شرابی رو گفتما.
+میدونم اون جونگوک مکنه یک گروه معروف پسرونه است.
_اما... اما یونگی نیمه ی یک آیدله !
+خودمم میدونم لازم نیست تکرارش کنی.
_یونگی میدونست که اون خواننده اس برای همین فرار کرد اون نمیخواد زندگی اون پسرو بهم بریزه ولی این طوری خودش آسیب میبینه .
+نه تنها آسیب جسمی بلکه آسیب روحی ام میبینه
_باید یکاری کنیم.
***
«یونگی»
وقتی چشم هامو باز کردم دیگه داخل ایستگاه اتوبوس نبودم داخل تختم دراز کشیده بودم .
احساس بدی داشتم که بخاطر احمق بازی های خودم دو نفر دیگه رو نگران کرده بودم .
چرا نیمه من جئون جونگوک بود چرا باید عکسشو میدیدم و راجبش کنجکاو میشدم ،چرا باید به حرف های دو تا دختر راجبش گوش می دادم.
اصلا چرا وارد زندگی من شده بود ؟
چرا باید سر و کله اش داخل زندگی من پیدا می شد . اون می تونست با یک اشاره دل هر دختر و پسری رو که مطمئنم از من بهتر بودند ببره ولی چرا باید من نیمه اش می شدم ؟
چرا وقتی میدونم که با نزدیک شدن بهش عذاب می کشم باز هم دلم می خواد برگردم به اون اتوبوس و اون هم اونجا باشه تا من از آرامشی که کنارش داشتم لذت می بردم. قطعا من یک احمقم !_______________________________________________
سلام توت فرنگی ها🍓🍓
نویسندتون سرما خورده 😷😷از من به شما نصیحت هیچ وقت کولر روشن نکنید بخوابید😢
بچم یونگی دلش نیمه اشو میخواد 😰
خلاصه دیگه کامنت بزارید و خوشحالم کنید 😆شرط ووت هم که مثل قبله لازم نیست هر دفعه بگم⭐
YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]