یک بار دیدنت هم کافی بود که داخل رگ هام جاری بشی____________________________________________________
نتونسته بودم جلوی خودم رو بگیرم . وقتی به خودم اومده بودم که داخل تاریکی جلوی لپ تاپ نشسته بودم و صدای آرامش بخش وبهشتی ای داخل گوش هام پخش میشد.
قلبم تحت تاثیر اون صدا به تپش افتاده بود و سریع تر به سینه ام می کوبید . پس دوست داشتن این شکلی بود ؟
ترسیده از فکری که ناگهان به ذهنم رسیده بود محکم لپ تاپ رو بستم تا جلوی پخش شدن اون صدای زیبا رو بگیرم . تا جلوی احساساتم رو بگیرم ، تا ضربان قلبم به حالت عادی برگرده.
نمیخوام عاشقش بشم ، نمیخوام باعث عذاب خودم و اون بشم هیچکدوم از این ها رو نمی خواستم اما چطور باید جلوشو می گرفتم ؟
+یونگی ؟
با شنیدن صدای جین از پشت سرم ترسیده لپ تاپ رو زیر تخت هل دادم و به سمتش برگشتم .
بی توجه به اظطرابم چیزی رو به سمتم گرفت : بیا رفتم گرفتمش.
با دیدن گوشیم داخل دستش ترسیده با لکنت گفتم: ا..از ..کی ....از کی گرفتیش؟
+یه نفر به اسم جونگوک.
_نباید م..ی رفتی پی.شش جین . چ..چیزی راجب من.. که بهش. . نگفتی.
اخمی کرد : چرا باید بخوام چیزی راجب تو به اون بگم .
_خب چون ...خب چون من .. من انداختمش زمین. دروغ گفتم .
اخمش غلظ تر شد : که انداختیش زمین .
_آ..آره.
+به من دروغ نگو یونگی من دیدمش هم صورتش هم دستش هم طرح روی دستش.
_دیدی! وحشت زده پرسیدم.
+آره من اون گل لعنتی رو دیدم .
_ جین اون حتما اون طرح رو تتو کرده بود . اون واقعی نبود نه ؟حتما اشتباه دیدم اون نیمه من نبود ،
نمی تونست که نیمه من باشه ، حالا من چکار کنم؟+آروم باش یونگی با هم درستش میکنیم هم جونگوک و هم نامجون با هم همه چیزو پرست می کنیم.
_اما اون با نامجون فرق داره اون یه خوانندست من هیچ وقت نمیتونم داشته باشمش اون بخاطر من به زندگیش گند نمی زنه.
+یونگی تو نمیتونی جای اون تصمیم بگیری درسته که خوانندست درسته که پولدار و معروفه درسته هزاران طرفدار دختر و پسر داره که ممکنه از تو خیلی بهتر باشن اما شما نیمه هم هستید شما به هم متصلید شما بهم تمایل دارید پس تا زمانی که نفهمی اون چطور فکر میکنه حق نداری جاش تصمیم بگیری فهمیدی یونگی.
____________________________________________________
سلام توت فرنگیام 🍓🍓
وی همچنان مریض است 😢 ولی چون شما ها رو خیلی دوست می دارد براتون پارت آماده می کند.😄
از پارت بعد جئون شی هم به طور رسمی به فیک ورود میکنه پس برید خوشحال باشید 😊😉

YOU ARE READING
[look like a Rose]
Fanfiction[ Completed ] هجده ساله شدن ارزوی من نبود ، اما زمان متوقف نمی شد و بالاخره روزی که ازش وحشت داشتم رسید . روز تولد هجده سالگی ام [فصل دوم : a flower in my heart]