بکهیون داشت با لبخند آهنگ میخوند و لبخندش با دیدن دوست قد بلندش بین تماشاچی ها بزرگتر شد پس اون در حالی که لبخند میزد سریعتر برای دوستش دست تکون داد.
چانیول دیدش،بخصوص وقتی که روی صحنه مثل یه ستاره میدرخشید.تموم چشمها روی اون بود و تموم گوشها داشتن به خوندن اون گوش میدادن.
کی بود که متوجه نشه بکهیون با حضورش و صداش اونجا رو نورانی کرده و اون قشنگ ترین صداییه که چانیول در تموم زندگیش شنیده؟
چانیول در جواب براش دست تکون داد و لبخند بزرگی به پسر کوچیکتر هدیه کرد.انگشت شستش رو بالا آورد👍🏻 و بهش نشون داد این بهترین کنسرتیه که توی عمرش رفته.لبخند بکهیون حتی بزرگتر هم شد،چانیول اگه میتونست بهش میگفت لپهاش به طرز بانمکی گل انداخته ولی خوشبختانه بکهیون دید درستی بهش نداشت.
اگه میتونست بگه مطمئناً لُپهای بکهیون بخاطرش بیشتر از این هم صورتی میشد.تا زمانی که بخوان به خونه برسن سکوت عجیبی بینشون حکم فرما بود.خُب چانیول حس حرف زدن نداشت و حتی نمیدونست دقیقاً باید چی به بکهیون بگه...مثلاً بهش میگفت 'اجرات خیلی عالی بود' یا 'صدات فوق العاده اس' پس بیشتر ترجیح داد فقط خفه شه و هیچی نگه.
بکهیون بنظر میرسید توی افکارش غرقه،این رو چانیولی که در کنارش راه میرفت در حالی که بهش زُل زده بود متوجه شد.بنظر میرسید بکهیون افکار زیادی توی ذهنش قرار داره ولی نمیتونه بیانشون کنه؟چانیول نمیدونست،اون نمیتونست حلش کنه.
همونطوری که اون به دوستش(که لب پایینش رو گاز میگرفت)زُل زده بود ابروهاش رو بالا داد."اهم..."
"من..."
هردو همزمان گفتن و بعد چانیول ناگهانی خندید و معذب پشت گردنش رو خاروند.
"اون...با مزه بود.اول تو بگو"
"نـ...نه،اول تو..."
"اوه،من فقط میخواستم ازت بپرسم که قصد داری چیزی بهم بگی؟"
چانیول در حالی که کنجکاوانه سرش رو کج میکرد پرسید.بکهیون لبخند مضطربی زد و سمت چانیول چرخید.چشمهاش چنان میدرخشید و برق میزد که چانیول میتونست انعکاس تصویر خودش رو درست مثل آیینه توی اون چشمها ببینه."من فقط داشتم فکر میکردم که این شنبه بیکاری یا نه؟یه جای جدیدی وجود داره که...خُب میدونی...سیب زمینی سرخ کرده میفروشه و بعد من فکر کردم اگه دوست داشته باشی میتونی باهام بیآی و اممم...میدونی،شاید ما..."
چانیول مکث کرد،صورتش مخلوطی از سردرگمی و سورپرایز شدن رو نشون میداد و همونطور که به دوستش که منتظر ایستاده بود نگاه میکرد.چند ثانیه مکث کرد تا بتونه کلماتی که توی ذهنش داره به زبون بیاره."داری...از من درخواست می کنی که باهات برم سر قرار بکهیون؟"
گونههای بکهیون کمی صورتی شد و در سکوت در حالی که به زمین خیره شده بود فقط سر تکون.بکهیون سنگ کوچولویی که جلوی پاش بود رو شوت کرد کنار و منتظر جواب چانیول موند ولی بنظر می رسید پسر قد بلند قصد نداره جواب بده.گرچه تنها به بکهیون خیره شده بود درست مثل اینکه اون جوک بی مزه ای تعریف کرده که اصلاً خنده دار نیست.بکهیون جای دیگه ای رو نگاه کرد و صورتش از ناراحتی آویزون بود.
CZYTASZ
EXO's Oneshots
General Fictionیه Book پر از وانشاتهای اکسو از هر کاپلی و هر ژانری.البته دختر و پسری هم قرار میگیره برای پیدا کردن وانشات مورد نظرتون لیست اول Book رو نگاه کنید زمان مشخصی برای آپ ندارم،هر وقت وانشات پیدا کنم میگذارم