12.You Complete Me

235 18 2
                                    

نویسنده:Bauzisaur

مترجم:Tania kh

کاپل:شیوچن

ژانر:فلاف،امپرگ

امیدوارم از این وانشات لذت ببرید.

🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰

چن عاجز روی مبل نشسته بود.هرسه بچه اش با جیغ اطراف میدویدن,دِهیون با یه ماهیتابه دِمین رو دنبال میکرد و دِئول روی زمین در حال گریه بود.چن موهاش رو کشید و ناله کرد.

*Daehyun,Daemin,Daeul*

"شما بچه ها نمیتونید برای یه بار هم که شده ساکت باشید؟"
اون به پسرهاش نگاه کرد.
دهیون 5 ساله از دویدن دست کشید و با تعجب به چن نگاه کرد.

"اوما حالت خوبه؟"

"نه,بابات دیر میآد خونه و من رو رها میکنه به حال خودش که با همتون سر و کله بزنم...اوما بودن خیلی سخته"
چن آه کشید.دمین 3 ساله خودش رو کنار دهیون جا داد و از خجالت لب گزید.

"ما متأسفیم اوما"
دِمین دِئول گریون 1 ساله رو از روی زمین برداشت و سعی کرد گریه اش رو بند بیآره‌.چن احساس کرد اشکش داره پایین میریزه پس صورتش رو با دستهاش پنهون کرد.
دِهیون دِئول رو برداشت و انگشتش رو توی دهن فرو کرد که ایشون خوشبختانه با کمال میل اون رو پذیرفت و ساکت شد.در باز شد و شیومین اومد داخل خونه.

"هی چن مـ..."
با دیدن همسرش در حال گریه صداش قطع شد.

"چنی...مشکل چیه؟"
اون رفت تا آرومش کنه.چن سرش رو بالا آورد و توی بازوهای شیومین فرو رفت.

"ا...این خیلی سخته که بدون تـ...تو ا...ازشون مـ...مراقبت کنم.تـ...تو هم که د...دیر میآی خونه و مـ...من هیچوقت نمیبینمت"
چن فین فین کرد و دماغ بالا کشید.
شیومین لب گزید و به بچه های متعجب و گرد شده نگاهش میکردن نگاهی انداخت.

"من متأسفم عشقم.من باید کار بکنم...خودت میدونی که.من سعی میکنم زودتر بیآم خونه یا مرخصی بگیرم تا با تو و بچه ها وقت بگذرونم.خوبه؟"
چن فین فین کرد و سر تکون داد.

"نظرت چیه آخر این هفته به یه مسافرت بریم یا اینکه یه هفته کامل بریم مسافرت برای ریلکس کردن و آروم شدن؟فقط ما دوتا...هان؟"

"و...ولی بچه ها..."

"هیش...ما میتونیم از چانبک بخواییم ازشون نگهداری کنن.اینطوری فقط ما دوتا میمونیم.درست مثل ماه عسلمون"

"آره البته بجز اینکه من توی ماه عسل این خرابکار کوچولو رو باردار بودم"
اون با خنده موهای دهیون رو که داشت نخودی میخندید بهم ریخت.

"خُب آره ولی ما قراره یه ماه عسل دیگه داشته باشیم"
اون قبل از بلند شدن بوسه کوچولویی روی لبهای چن کاشت.

"من وسایلمون رو جمع میکنم و تو هم به چانبک زنگ بزن"
چن سر تکون داد و تلفن رو برداشت تا با چانبک تماس بگیره.
خیلی زود چانبک پشت در خونه پیداشون شد در حالی که چانیونگ 1 ساله و چانهیون 2 ساله رو توی بغل نگه داشته بود.بزرگترین پسرشون چانلی 5 ساله هم همراهشون بود.هردو وارد خونه شدن و روی مبل نشستن.
دهیون به طرف چانلی حمله کرد،چانهیون شروع کرد با دمین دور تادور خونه رو دویدن و بکهیون همچنان چانیونگ رو نگه داشته بود در حالی که توی دست دیگه اش دئول در حال جویدن دایناسور اسباب‌بازیش بود.
شیومین بعد از خداحافظی و تشکر از چانبک،دست چن رو چسبید و به طرف ماشین هدایتش کرد.ماشین رو روشن کرد و با لبخند راه افتاد.

چند ساعت بعد اونها به یه کلبه ساحلی رسیدن.اون کلبه خیلی کوچیک بود ولی فقط اون دوتا بودن پس مشکلی نداشت.اونها سریع لباسشون رو عوض کردن و به طرف موجهای کریستالی و درخشان دویدن.
اونها آب رو روی هم می‌پاشیدن و میخندیدن،دنبال همدیگه میدویدن و با خنده روی هم می‌پریدن.خیلی زود خورشید غروب کرد و موجها رو نارنجی کرد.
پوست چن و موهای بلوندش بخاطر آب میدرخشید در حالی که اون به همسرش لبخند میزد.

"هی جونگده...دوستت دارم"
شیومین به نرمی لبخند زد.چن سرخ شد و آب رو با خنده سمت شیومین پرتاب کرد.

"من هم دوستت دارم"
شیومین سمتش اومد و صورتش رو قاب گرفت.با انگشتهاش صورتش رو نوازش کرد و چن رو برای یه بوسه شیرین سمت خودش کشید.لبهاش رو روی لبهای شیرین چن گذاشت و به آرومی بوسید و چن هم دستش رو دور گردن شیومین حلقه کرد و خودش رو توی آغوش شیومین گذاشت.

ماه کم کم خودش رو از افق بالا کشید و باعث شد موجها بالاتر بیآن.اونها دست هم رو گرفتن و راهشون رو به طرف کلبه ساحلی کج کردن.اونها با هم دوش گرفتن و از اونجایی که همسایز بودن لباس همدیگه رو پوشیدن.
هردو تیشرت بلند و شلوارک پوشیدن و بعد از خوردن شامشون(خوراک خرچنگ و میگو)با خوشحالی دست توی دست هم به طرف ساحل رفتن.موجهای دریا از بین انگشتهاشون عبور میکرد،ستاره ها مثل دونه های الماس تزئینی بالای سرشون دیده می‌شد و ماه بین اون همه الماس میدرخشید.شیومین ایستاد،خم شد و صدفی نصفه از روی زمین برداشت.

"مینی داری چیکار میکنی؟"
چن چرخید و بالای سر شیومین ایستاد.شیومین دو نیمه صدف توخالی رو برداشت و به طرفش اومد.

"کیم جونگده...من خیلی دوستت دارم"
اون دونیمه صدف رو به هم چسبوند و لبخند زد.

"تو من رو کامل میکنی"
چن لبخند زد و یکی از نیمه ها رو توی دست گرفت.

"خیلی خوشحالم که تو رو کامل میکنم.من نمیتونم این زندگی رو بدون تو تصور کنم مینسوک.تو همه چیزِ منی"
اونها توی بغل همدیگه پریدن و توی آغوش گرم همدیگه فرو رفتن.مینسوک لبخند زد و لبهاش رو روی لبهای گرم و خوشمزه جونگده قرار داد و ماه شاهد بوسه های اونها کنار موجهای نقره ای دریا شد.

EXO's OneshotsWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu