First Shot

121 19 3
                                    

(تموم داستان از دید نویسنده یا همون دانای کُله)

پدر جونمیون پیش از مرگ از خودش یه ارث به جا گذاشت.اون نه پول بود،نه خونه،ماشین یا حتی قرض و وام.این یه یه کلکسیون با ارزش از عروسک‌های چینی در شکلهای مختلف بود.
پدرش نه یه هنرمند بود و نه یه تاجر و آدم ثروتمند بلکه توی عمارت سازنده عروسک های چینی یه خدمتکار بود و بعد از مرگ صاحبخونه،اونها عروسک‌های چینی رو به همراه یه خونه بهش بخشیده بودن.پدرش این عروسک‌ها رو با هیچ چیز عوض نمیکرد چون اون از ابتدا عاشق این عروسک‌ها بود و تا زمان مرگش به تعداد کلکسیون هاش اضافه کرد.

جونمیون به عنوان یه بچه خیلی خوب به یاد داشت که چه آدمهایی و با چه قیمت گزافی درخواست خرید اون عروسکها رو داشتن ولی پدرش هرگز به هیچ قیمتی اونها رو نفروخت.

"این چیزیه که توی دنیا نمیشه با هیچ پولی خریداری کرد.از کلکسیون عروسک‌ها به خوبی نگهداری کن...همونطور که من ازش مراقبت کردم"
جونمیون حرفهای پدرش پیش از مرگ رو به خوبی به یاد داشت.جونمیون به آرومی دسته گلی رو که خریده بود روی سنگ مزار پدرش گذاشت.

"بابا از زمانی که من رو ترک کردی 3 سال میگذره"
باد گرمی به صورتش خورد و باعث شد اون لبخند بزنه.

"اونها جاشون توی خونه خوبه.هنوز هم مثل قبل خوشگلن و اگه بخوای درباره من بدونی..."
اون آه کشید.

"من روزگارم خیلی عالیه.با تشکر از جونگده،من حس تنها بودن نمیکنم"
صدای یه بوق از دور باعث شد سرش رو بچرخونه.اون پسر عموش رو دید که داره براش دست تکون میده.

"من به خوبی از خودم مراقبت میکنم بابا.شرمنده ام که الآن باید برم.ارائه پروژه ام امروزه و من فقط سر راه اومدم تا بهت ادای احترام کنم..."

"کیم جونمیون!آقای پارک صدات کرده!دقیقاً رأس ساعت 8!"
جونگده از دور فریاد میزد و جونمیون میتونست از شدت باز بودن دهن حتی حلقش رو هم ببینه.اون نیم نگاهی به ساعتش انداخت و ساعت 7:53 رو نشون میداد.

"اوه...گندش بزنن،خداحافظ بابا!"
اون با عجله به طرف ماشین جونگده دوید و به محض سوار شدن به بستن کمربند،ماشین مثل رعد حرکت کرد.اون سریع کراوات و لباسش رو درست کرد و سیلی به گونه های خودش زد که جونگده رو به خنده انداخت.

"میدونی من داشتم فکر میکردم اگه اون کلکسیون عروسک‌ها رو بهش میفروختی تو میتونستی ثروتمند بشی.اینطوری نیاز نبود تموم عمرت کار کنی"

"خیلی دلت میخواد روح بابا شب بیاد به خوابت؟"

"هی،من فقط داشتم شوخی میکردم.ای بابا!پسر عمو من که منظور نداشتم،باشه!"
جونگده گفت.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now