Third Shot:Dream That Turn Into A Curse

97 15 3
                                    

"من کمکت کردم به رویات برسی...چرا رویای من رو ازم میگیری؟"

سهون با عرق روی پیشونی از خواب پرید.از اون روز به بعد آخرین کلمات بکهیون مدام توی کابوسهاش میاومد.2 سال از زمانی که سهون این راه رو انتخاب کرد میگذشت...و حالا اون حالا ازش پشیمون بود.

7 ماه اول بعد از جداییشون عالی بود ولی بعدش،همه چی به کُندی میگذشت و اون حس عروسک بودن داشت.
همین که نمایش تموم شده و چراغها خاموش میشد،اون حس میکرد تنهاست.چه طعنه آمیز!همه عشقشون رو به سهون نشون میدادن...طرفدارها عاشقش بودن... ولی اون همچنان احساس میکرد هیچ عشقی دریافت نمیکنه.همه ازش حمایت میکردن ولی اون احساس میکرد کسی نیست که نجاتش بده.شب که میاومد،حتی با وجود میلیون‌ها طرفدار،اون باز هم تنها بود.

سهون دلش تنگ شده بود برای تشویق های بکهیون و فریادهاش مثل یه طرفدار...همون زمان که روی صحنه امتحان خوانندگی میداد و بکهیون توی تاریکی می‌ایستاد و براش دست تکون میداد.دلش تنگ شده بود برای انرژی دادن‌ها و حمایت کردن‌های بکهیون،اینکه چطور توی لحظات تاریک زندگی بکهیون بغلش میکرد...اون دلش برای بکهیون تنگ شده بود.
اون احساس گندی داشت.بکهیون کاری جز دوست داشتن اون انجام نداده بود ولی اون با درد جوابش رو داده بود.چقدر ظالمانه!

بکهیون تنها کسی بود که باورش داشت حتی وقتی همه رهاش کرده بود.بکهیون تنها کسی بود که وقتی شکست می‌خورد بهش انرژی میداد و اون رو سمت هدفش هُل میداد در حالی که خودش میخواست بیخیال رویاش بشه.بکهیون تنها کسی بود که وقتی اون احساس داغون داشت بهش کمک کرد تا دوباره سرپا بشه...بکهیون تنها کسی بود که وقتی اون هیچی نداشت دوستش داشت.

و اون لعنتی اجازه داد همچین شخص با ارزشی از دستش در بیآد.بکهیون بهش کمک کرد به رویاش برسه در عوض اون رویای بکهیون رو نابود کرد.
اون به یاد میآورد بکهیون چی بهش گفت،اون رویای بکهیون بود.بکهیون با زندگی کردنشون توی آپارتمان کوچیک خوشحال بود.تلاش میکرد تا برای زندگی کردن کار کنه.

هر شب،سهون از انتخابش پشیمون میشد.اون این تنهایی زندگی کردن پر از آدم‌های ریاکار رو نمیخواد.تنها کسی که واقعاً دوستش داشت بکهیون بود چون سهون همه چیزش بود.
اون بعدها فهمید خانواده اش هنوز ازش متنفرن،هیچ طرفداری نداشت که واقعاً دوستش داشته باشه.هیچ ماشین یا خونه رویایی بدون وجود بکهیون براش ارزش نداشت.

اون دلش برای قهوه های بکهیون که صبح ها بهش میداد تنگ شده،بعدها فهمید چقدر بهش نیاز داره.اون دلش برای کاناپه زهوار در رفته خودشون تنگ شده و اون رو به تخت گرم و نرمش ترجیح میده.اون دلش برای آپارتمان کوچیکشون تنگ‌ شده و اون رو به این خونه لاکچری ترجیح میده.اون دلش برای آغوش و بوسه های بکهیون تنگ شده...اون فقط دلش برای بکهیون تنگ شده.

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now