Your Kitten?My Kitten

220 32 1
                                    

از دید سوهو

با تشکر از دوستان گرامی که توی نوشیدن زیاده روی کردن,من مجبورم که با پای پیاده برگردم خونه.
خوبیش اینه به باری اومدیم که فقط چهارتا بلوک با خونه فاصله داره.
همینطور که از کنار یه کوچه رد میشدم,چیزی شبیه به گریه یه انسان شنیدم ولی یه کوچولو هم صدای گربه میداد.
موبایلم رو برداشتم,چراغ قوه رو روشن کردم و نگاهی به داخل کوچه انداختم.یه بچه اونجا بود و همسن و سالِ من یا یه کم جوون تر بنظر میرسید.
بهش که نزدیک شدم تنها صدای 'هیس' مانندی داد.
بعدش مثل یه توپ گرد شد و دوباره زد زیر گریه.

"هِی,مشکل چیه؟"
از اون پسر مرموز با گوشها و دم گربه ای پرسیدم. ظاهرش مثل هایبرید ها بود,اون زیادی بانمکه ولی مگه هایبرید مال مانگا نیست؟

"صاحب قبلی بِبِک بهش گفت بد پس بِبِکی فرار کرد"
پسر مرموز,چقدر عجیبه...کی توی این زمونه اسمش بِبکه!!!نیشخند زدم.

"اوووو,من خیلی متأسفم بِبک.چطوره ما با هم بریم به خونه من,هان؟"
پرسیدم و اون در حالی که لبهاش میلرزید به آرومی سر تکون داد.

"بِبکی رو بغل میکنی و با خودت ببری؟"
ازم پرسید.

"البته"
روی دستهام بلندش کردم و باقی راه رو در حالی که اون توی بغلم مچاله شده بود طِی کردم تا اینکه خونه رسیدم.رمز در رو با هزار زحمت و به سختی زدم و وارد شدم.

"بِبکی به چیزی نیاز داره؟"
در حالی که به آرومی روی مبل میگذاشتمش پرسیدم.

"دِل بِبکی داره پنجول میکشه!"
دستش رو روی شکمش مالید و جوابم رو داد.اوه خدای من چقدر کیوته!!

"اوه...پس بِبکی گرسنه اس.بِبک چه نوع غذایی میخواد؟"
پرسیدم و به سمت آشپزخونه رفتم,بِبک درست پشت سرم میاومد.

"نظرت درباره چیپس و مرغ چیه؟"
پیشنهاد دادم و اون با ذوق موافقت کرد.

"بِبکی مرغ دوست داره و اگه بخوره دیگه دلش پنجول نمیکشه😋"

***********************************

بعد از غذا بهش اتاقی رو که میتونست توش بخوابه رو نشون دادم ولی اون ازم پرسید که میتونه توی اتاق با من بخوابه یا نه؟
خُب کمی تعجب کردم.تا به حال کسی ازم نخواسته بود.

"خیلی خُب بِبک,اول از همه قبل از خواب باید اون گوشها و دمت رو در بیآری تا بتونی راحت بخوابی..."
بهش نزدیک شدم و گوشهاش رو با دستم کشیدم ولی بجاش اون فقط صدایی شبیه صدای گربه درآورد و با ناخن هایی که نمیدونم از کدوم گوری پیداش شده بود بهم چنگ انداخت.

"آخخخ دردم اومـ...صبر کن ببینم؟اون...گوشها..."
گوشهاش واقعی بود.پشت سرش رفتم که برام گارد گرفت و هیس هیس کرد.
دمش رو نگاه کردم اما خدای من!دمش مثل دم گربه پیچ و ناب میخورد و با اطلاعاتی که درباره گربه ها داشتم احتمالاً اون الآن از من ترسیده بود.
باورم نمیشه...انگار توی یه مانگا گیر افتادم.هایبرید چطوری زنده شده و اومده توی دنیای واقعی و بر حسب اتفاق منِ لعنتی اون رو پیدا کردم؟

EXO's OneshotsWhere stories live. Discover now